مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

 

مطلب زیر بخشی از سخنرانی آیت الله مصباح یزدی در جمع بسیج دانشجویی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز در مورخه 17 تیر ماه 1391 است که به ذکر کرامتی از امام رضا علیه السلام پرداخته است

 

چند ماه پیش، در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعلیه السلام شد. ایشان فرمودند که برای مشهدی ها کرامات حضرت رضاعلیه السلام چیزی عادی است و آن ها از این مسئله که بگویند امروز حضرت کوری یا معلولی را شفا داد، هیچ تعجبی نمی کنند.

 

آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار می رفتیم. این مسجد معروف بود به مسجد ترک ها. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابینا بود و حتی به او کربل رضای عاجز می گفتند. (آقا فرمودند که مشهدی ها به نابینا عاجز می گویند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد می آمد و تکبیر می گفت. ما بچه بودیم و سال ها بود که او را می شناختیم و کوری او را دیده بودیم.

 

روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، اما بینا شده بود. پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را می بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد. پدرم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و می خواستند خودشان ببینند. من هم آن جا بودم و دیدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور می آمد، امروز بینا شده بود.

 این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را می گرفت و پدر نابینایش را به مسجد می آورد. بعد از اینکه در مسجد مستقر می شد، دیگر به کسی نیاز نداشت. ما جستجو کردیم که چرا شفا داده اند.

 

گفتند: سال ها بود که این دختر بچه دست کربلایی را می گرفت و به مسجد می آورد. کم کم دختر بزرگ شد و به اصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود. روزی بعضی از بچه های بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می گوید تو برو خانه من این جا می مانم. او به امام رضاعلیه السلام عرض کرده بود: آقا! من سال هاست که نابینا هستم و حتی یک بار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یک بار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی کنم؛ یا من را شفا بدهید یا همین جا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلک های مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می شود و بعد از مدتی خوابش می برد. در خواب، حضرت رضاعلیه السلام او را شفا می دهند.

مقام معظم رهبری خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیده ام، وگرنه برای مردم مشهد این چیزها خیلی عادی است و آن ها هر روز از این چیزها می بینند.

 

  

راوی: آیت الله مصباح یزدی

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">