اسیر عراقی
شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۲۸ ب.ظ
مردم دور اسیر عراقی را گرفته بودند. سرباز عراقی مرتب می گفت: «ماء ... ماء».
نمی دانستیم منظورش چیست؛ تا اینکه به دبه آبی که کنارمان بود اشاره کرد. فهمیدم منظورش آب است. یکی از زن ها با ترس به من گفت: «گناه دارد، به او آب بده».
به سمت اسیر رفتم. از من می ترسید! وقتی از کنارش رد شدم، خودش را به عقب کشید. رفتم سر دبه آب را برداشتم. دبه را کج کردم و سر دبه آب را پر کردم و به اسیر دادم.
متبع: فرنگیس، ص 113
۹۸/۰۴/۲۹