تشت لباس
دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۴۲ ق.ظ
خاطره ای از «شهید حاج رضا شکری پور»
انگار نه انگار که از جبهه رسیده. رضا از در که وارد شد، آستین ها را زد بالا و نشست کنار تشت لباس ها.
گفتم: کار شما نیست، کار منه!
حاج رضا خیلی جدی گفت: یعنی می خوای بگی این قدر دست و پا چلفتی ام؟
گفتم: نه بابا! میگم این وظیفه منه!
زل زد تو چشام: خانوم جان! اسیر که نیاوردم تو خونم! حالا بذار این دو تکه رختو هم ما بشوریم.
سیره شهدای دفاع مقدس، ج12 ص 85
۹۸/۰۴/۱۷