حکایتی از دیدار جانسوز پدر و فرزند
پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۵۴ ب.ظ
من در جبهه بودم که [فرزندم] محمد به دنیا آمد،
در جبهه بودم که او لب به سخن باز کرد،
در جببه بودم که او راه رفتن آموخت.
یک بار که به مرخصی آمدم، حالتی در صورتش دیدم که هیچ گاه فراموش نمی کنم؛ چیزی بین گریه و خنده، بین بغض و شادی. هم از دیدنم ذوق می کرد هم از من می گریخت. گاهی به آغوشم می دوید، گاهی غریبی می کرد. آن روز همه وجودم داغ شد. نمی دانستم با این اندوه چه کنم؛ اما چاره ای نداشتم. چاره ای نداشتیم. جنگ بود.
راوی: هادی قیومی
کتاب «دسته یک؛ بازروایی خاطرات شب عملیات»؛ گردآورنده: اصغر کاظمی؛ تهران، سوره مهر، چاپ دهم: 1388 صفحه 701