مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

سلام خوش آمدید

۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

 

 حسن باقری صدای خوبی برای ذکر مصیبت و نوحه خوانی نداشت، از روی کتاب مقتل شروع به خواندن کرد. کلمه کلمه می خواند و اشک می ریخت. انگار همه سلول های بدنش همراه با او شروع به ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام کردند، جلسه به شدت منقلب شد

 

راوی: سردار علی زاهدی فرمانده تیپ 44 قمر بنی هاشم علیه السلام در عملیات محرم

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 275

  • احد داوری

 

حسن به فرماندهان امیدواری داد، گفت نگران نباشید، خدا کمکمان می کند راهی پیدا می کنیم. پس از آن چراغ ها را خاموش کردند و در تاریکی روضه امام حسین علیه السلام و دعای توسل خواندند.

حسن ایستاد و بلند بلند گفت: خدایا مردم و امام منتظرند. چطور جواب شهدا را بدهیم؟ هر کاری بلد بودیم انجام دادیم، هرچه در چنته مان بود رو کردیم، هر چه راهکار بود بررسی کردیم، از ما دیگر بر نمی آید، هیچ کدام ادعایی نداریم، پیروزی دست توست. گفت خدایا به اراده تو از فردا شناسایی می رویم تا حالا هم به اراده  تو بوده. شاید در گوشه ای از ذهنمان بود که پیروزی مال ماست، این را هم امشب دور می اندازیم. خدایا به آبروی این همه بسیجی که اینجا شهید شده اند خودت کمکمان کن. ... از فردای آن روز راهکارهایی پیدا شد.

 

راوی: سردار فتح الله جعفری

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 249

  • احد داوری

 

حسن باقری اهمیت عملیات رادار را در این عبارت کوتاه بیان کرد:

«ما خیلی راحت به بلند ترین و دورترین جناح و عقبه دشمن رسیدیم. اگر مسئله را برای نظامی های دنیا تعریف کنند ماتشان می برد که چه طور ممکن است نیروی پیاده بتواند بعد از ده کیلومتر پیاده روی در دل شب، هدفی را بر روی تپه های خمی شکل پیدا کند، در عین حال به آن تک کند و بعد از آن ده کیلومتر هم پیش برود. شاید بعدها دنیا بفهمد که این عملیات یعنی چه! بعد از عملیات سایت و رادار بود که دیگر دشمن نتوانست مقاومت بکند و شروع به عقب نشینی کرد».

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید باقری)، ص 215

  • احد داوری

 

در قرارگاه مسائل را دنبال می کرد. با آن جسم نحیف و مجروح، تلاشی که از ایشان می دیدم فوق تصور انسان بود. به دلیل بی خوابی های طولانی و کار زیاد، بدنش نمی کشید و قندش می افتاد، سرم که به او وصل می کردند بعد از چند دقیقه کمی جان می گرفت. در حالی که سرم به دستش وصل بود، می گفت این کار را بکنید و آن کار را نکنید.

راوی: سرلشکر محمد باقری

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 184

  • احد داوری

 

حسن باقری در مقدمه گزارش خود از این عملیات [خمینی روح خدا فرمانده کل قوا] نوشت:

«یک نیروی حزب اللهی اگر ابتدا علم جنگ نداشت، اما با توجه به سوزش درونی اش برای انقلاب اسلامی و با توجه به ایمانش به اسلام، با انگیزه الهی به مملکت، به امام و ... باعث می شود که در مدت کوتاهی چنان شعور نظامی پیدا کند که به راحتی طرح عملیاتی ارائه دهد. خیلی از نیروهای حزب اللهی ما که در سپاه هستند، در تفکرشان بعد نظامی قوی دارند و مثل یک فرمانده نظامی زبر دست می اندیشند».

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید باقری) ص 145.

  • احد داوری

 

بیش از بقیه دنبال رصد کردن و استفاده از فرصت ها بود. به طور مثال، یک سخنران کارشناس دعوت می کردیم؛ مهمان یک جلسه ما بود، خدا حافظی می کرد و می رفت. پس از دو سه هفته متوجه می شدیم غلامحسین به او وصل شده و دیگر رهایش نکرده است. کسی را دیده آدم حسابی است، دنبالش رفته و پیدایش کرده است.

 

 راوی: محمود گلزاری؛ از دوستان و هم مسجدی شهید حسن باقری

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری) ص33

در بخش دیگری از این کتاب آمده است:

اینجا [ارومیه] خدمت حضرت آیت الله قریشی صاحب کتاب قاموس قرآن می رسم و گاهی اوقات سوال هایی از ایشان می پرسم: او در همان مدت کوتاه جستجو کرده بود تا بزرگان آن شهر را پیدا کند و لحظات خود را از دست ندهد  (ص 36 و 37)

 

  • احد داوری

 

اخوی ام تلاش می کرد افق دورتری را نشانم بدهد. بر من تاثیر می گذاشت. خیلی سختم بود، می گفتم: برای چه به مدرسه بروم؟ ول کن، انقلاب در معرض خطر است. می گفت: الان همه هستند، اگر نیاز باشد برای کمک می آیند. مرا سر کلاس فرستاد و گفت پنج شنبه و جمعه برای نگهبانی برو. از 15 فروردین 1358 مرا وادار کرد که کلاس کنکور بروم. سه چهار ماه وقت مرا با درس پر کرد و اجازه هیچ کاری به من نداد.

 

راوی: سرلشکر محمد باقری

منبع: ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری) ، ص 52

 

  • احد داوری

 

برای مرخصی از ایلام به تهران می آمدم، نزدیک کرج، نماز صبح داشت قضا می شد، از راننده خواستم اتوبوس را نگه دارد تا نماز بخوانم. راننده گفت تا تهران توقف نداریم. دید اصرار می کنم، بالاخره اتوبوس را نگه داشت. هوا سرد بود. در عرض دو سه دقیقه نماز را خواندم. وقتی برگشتم دیدم اتوبوس رفته و ساکم را هم برده است.

 

خاطرات شهید حسن باقری

منبع: ملاقات در فکه، ص 39

  • احد داوری

 

صبح وقتی که برای رفتن به دو کوه آماده شدیم، فرمانده همه ما را جمع کرد و گفت: قرار است چند روز دیگر در این منطقه عملیات شود، فرمانده لشکر از گردان ما خواسته به خاطر آمادگی رزمی گردان در این عملیات شرکت کنیم. امام (رحمه الله) منتظر نتیجه مطلوب این عملیات است اگر خسته نیستید در این عملیات خط شکن باشیم.

هر چند بچه ها خسته بودند و دو شب را مجبور شده بودند بدون امکانات در بیابان های اردوگاه چنانه بخوابند و برای رسیدن و دیدار با خانواده هایشان لحظه شماری می کردند، اما شیرینی شاد کردن قلب امام (رحمه الله) چیز دیگری بود. تمام بچه ها قبول کردند تا در این عملیات به عنوان خط شکن وارد شوند، بعضی از نیروها همان جا در هوای سرد زمستان و با آب سرد غسل شهادت کردند و برای عملیات آماده شدند. بعد هم وارد عملیات شدیم.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 167

  • احد داوری

 

باز هم مثل شب های قبل، نیمه شب که از خواب بیدار شدم، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده! با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم اما آخر شب وقتی از مسجد آمد دوباره روی فرش خوابید.

صداییش کردم و گفتم: داداش جون، هوا سرده یخ می کنی، چرا توی رختخواب نمی خوابی؟ گفت: خوبه احتیاجی نیست. وقتی دوباره اصرار کردم گفت: رفقای من الان توی جبهه گیلان رغب، توی سرما و سختی هستند، من هم باید کمی حال اونها را درک کنم.

 

 سلام بر ابراهیم 2 ص 227

  • احد داوری

 

رنگ از چهره ام پرید، دیگر امیدم را از دست دادم، لحظه های آخر مقاومت بچه ها در کانال بود. یکی با بی سیم توانست با فرماندهان در عقبه تماس برقرار کند، او گفت: سلام ما را به اماممان برسانید، از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بود حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا نفر آخر جنگیدیم.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 182 و 183

  • احد داوری

 

قبل از انقلاب با ابراهیم به جایی می رفتیم، حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگر عجله نداشتی؟ همین طور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام راه می رفت. ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود، کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.

 

راوی: امیر منجر

منبع: سلام بر ابراهیم2، ص 31

  • احد داوری

 

امروز خیلی ناراحت کننده بود، دلخوشی داشتم که اینجا [ایلام در خدمت سربازی] نمازم قضا نشده است، البته چه نمازی! یک مشت الفاظ را خواندن. نمازهایم اصلا روح ندارد و فقط ناراحت از نخواندن آن هستم. حالا یا روی عادت یا روی وجوب آن. برای تنبه خودم، صبح تا ظهر آب نخوردم.

 

ملاقات در فکه، زندگی نامه شهید حسن باقری ص 38

  • احد داوری

 

جنگی نابرابر بود، تا مردانگی و مروت داشت در مقابل ددمنشی و وحشی گری دشمن می جنگید. وقتی بعثی ها با برانکارد برای بردن مجروحینشان وارد میدان نبرد می شدند، بچه ها با اینکه می توانستند به راحتی آن ها را مورد هدف قرار دهند و از پا درآورند اما در اوج مردانگی به آنها امان دادند تا مجروحین خود را به عقب منتقل کنند. این مرام بچه های ایرانی بود، اما در عوض بهترین تفریح تک تیراندازهای مست بعثی، شکار مجروحان نیمه جانی بود که زخمی و بی رمق در وسط میدان افتاده بودند.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 177

  • احد داوری
مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)