چای حرم
نمی رفت از خدام تقاضای تبرکی کند. می گفت: «آقا خودشون زوار رو می بینن. اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن». معتقد بود: «همون آب سقاخونه ها و نفسی که توی حرم می کشیم، همه مال خود آقاست».
روزی قبل از روضه داخل رواق، هوس چای کردم. گفتم : الان اگر چایی بود چقدر می چسبید» هنوز صدای روضه می آمد که یکی از خدام دو تا چایی برایمان آورد. خیلی مزه داد.
برنامه ریزی می کرد تا نمازها در حرم باشیم. تا حال زیارت داشت در حرم می ماند، خسته که می شد یا می فهمید من دیگر کشش ندارم، می گفتم: «نشستن بیخودیه!»
خیلی اصرار نداشت دستش را به ضریح برساند. مراسم صحن گردی داشت. راه می افتاد در صحن ها دور حرم می چرخید، درست شبیه طواف.
کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 52