راستش قبل از ازدواج می گفتم: «با آدم کور و شل ازدواج می کنم ولی به ازدواج با آدم کچل تن نمی دم». دوستانم گفتند: اگر بعدها کچل شد چی؟» می گفتم: «اگه پشت سر پدر و عموهای دوماد رو نگاه کنی متوجه می شی».
با دلی که از من برد، کم مویی اش را ندیدم. سر این قصه همیشه یاد غاده، همسر شهید چمران می افتم. باورم نمی شد، می خندیدم که این بلوف را زده، مگر می شود کسی کچلی شوهرش را نبیند؟!
جالب اینجا بود که ریالی هم پول نداشت. هزینه کاشتن مو، شش میلیون تومان می شد. بعد که شامپو و یک مشت خرت و پرت هایش را هم خرید، شد هفت میلیون تومان. گفتم: «از کجا می خوای این همه پول رو بیاری؟» گفت: به مامانم می گم پول رو که گرفتم یا مو می کارم یا به یه زخمی می زنم»!
می گفت: «می رم مو می کارم، بعد به همه می گم تو دوست داشتی»
گفتم: توپ رو بنداز توی زمین من، ولی به شرط حق السکوت!»
گفتم: «باید من رو توی ثواب هایی که داری می ری شریک کنی. سورریه، کاظمین و بیابان هایی که می رفتی برای آموزش.» خندید که «همین؟ اینا که چه بخوای چه نخوای، همش مال توئه».
وسط ماموریت هایش بود که مو کاشت.
کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 75