مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

 

شهید حسن باقری می گوید:

[در لبنان] از یک پیرزن روستایی پرسیدیم آیا امام خمینی و ایران را می شناسی؟

گفت: مگر می شود که مسلمانی امام خمینی را نشناسد.

وقتی پرسیدم توقع تو از امام خمینی چیست؟

گفت: هیچ چیز از او نمی خواهم. او فقط وجودش سلامت باشد برای من کافیست، من برای او از خدا سلامتش را طلب می کنم.

 

به آسانی قابل درک نیست، با همه گرفتاری، تنها سلامتی امام را خواستن؟ باید از این صحنه ها درس بگیریم.

 

منبع: ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 75

احد داوری
۱۰ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 «شهید محمد جواد یزدانی»

 

در تمام کارها به من کمک می کرد، یادم است یک بار به سختی بیمار شدم چشمانم را  که باز کردم بوی غذا تمام خانه را برداشته بود. صدای محمد جواد به گوشم رسید: بیدار شدی مادر جان؟

 برگشتم و نگاهش کردم، در حالی که ظرف سوپی را در دست داشت کنارم نشست و گفت: ببین پسرت چه کار کرده؟

 گفتم: تو آشپزی کردی؟

 با خنده گفت: مگر اشکالی دارد؟

 گفتم : نه ولی ...

 

 دیگر نگذاشت حرفم را ادامه دهم، قاشق سوپ را به دهانم گذاشت و فقط لبخند زد. آن روز با محبت های محمد جواد درد و رنج بیماری را فراموش کردم.

 

 سیره شهدای دفاع مقدس، ج 12، ص 108

احد داوری
۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۵۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 «شهید حسن انفرادی»

 

 بچه ها کوچک بودند، کارخانه زیاد بود و من هم از پس کارها بر نمی آمدم، حسن همیشه در کارها به من کمک می کرد. قند شکستن خانه دیگر با او بود. وقتی می آمد مرخصی، مقدار زیادی قند می شکست تا در زمان بودنش در منطقه، من به زحمت نیفتم.

 

  به طور اتفاقی یک روز مشغول شکستن قند بود که چند نفری از دوستانش به خانه مان آمدند. تعجب کرده بودند. گفتند: برادر حسن! شما در جبهه فرمانده اید اینجا قند می شکنی؟

 لبخندی زد و جواب داد: من آنجا فرمانده ام نه اینجا.

 

 سیره شهدای دفاع مقدس، ج12،  ص 29

احد داوری
۰۸ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

خاطره ای در باره  شهید حاج حسن دشتی: 

 

 در شش سال زندگی مشترک غیر از سادگی و صفا از حاج حسن چیزی ندیدم، آن قدر ساده بود که هیچ وقت ایراد نمی گرفت که لباسم را اطو کن، یا فلان غذا را بپز، مدت ها بود که من نمی دانستم که حاج حسن خورشت لوبیا دوست ندارد و درست می کردم. یک بار متوجه شدم با اشتها نمی خورد، گفتم: چرا با اشتها نمی خوری؟ گفت: برای اینکه من اصلا خورشت لوبیا دوست ندارم.

 

آخرین باری که آمد یزد به من گفت: اینجا چه کپسولی (سیلندر گاز) بهتر گیر میاد و رفت و کپسول هایمان را با کپسول رویال عوض کرد. گفت: برای اینکه شما راحت باشید.

 

سیره شهدای دفاع مقدس، ج 12 ص 32

احد داوری
۰۷ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

خاطره  ای در باره  شهید مهدی باکری:

 

 دیر به دیر می آمد، اما تا پایش را می گذاشت توی خانه، بگو و بخندمان شروع می شد. خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدایمان می رفت طبقه پایین. یک روز همسایه پایینی به من گفت: به خدا اینقده دلم می خواهد یک روز که آقا مهدی میاد خونه، لای در خونه تون باز باشه، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگر چی می گید، این قدر می خندید؟

 

سیره شهدای دفاع مقدس ج12 ، ص 33

احد داوری
۰۶ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۵۲ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

«شهید گل محمد غزنوی»

 

بیش از حد ناز بچه ها را می کشید. وقتی خانه بود دائم سرگرم بازی با آنها بود. لباس ورزشی اش را طوری به تن می کرد که دو دستش در یک آستین و دو پایش در میان لباس جا می گرفت. آن وقت ادای کانگورو در می آورد و از این طرف خانه به آن طرف می جهید، بچه ها خوشحال بودند، قاه قاه می خندیدند و لحظاتی شاد با پدر می گذراندند.

 

  گاهی وقت ها آنقدر سفارش بچه ها را به من می کرد که ناراحت می شدم. می گفتم: مگر بچه های شما هستند و بچه های من نیستند....

 اما من حریفش نبودم؛ او عاشق بچه ها بود.

 

منبع: سیره شهدای دفاع مقدس، ج 12، ص 31.

احد داوری
۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

ماجرای مباهله نزد اهل بیت(علیهم‌السلام)، صحابه و علمای امامیّه، امری قطعی و تردیدناپذیر است، به گونه‏ ای که در استدلال‏ ها و احتجاج‏ های ائمّه(علیهم‌السلام) بارها بازگو می‏ شده است. حضرت علی(علیه‌السلام) نیز در بیان فضایل خود به آیه مباهله استدلال می‏ فرموده است.[ کتاب الخصال، ج2، ص550؛ بحار الانوار، ج29، ص9]

 

محققان اهل سنّت، چه معتزلی و چه اشعری، این آیه را دلیلی قوی بر فضیلت اصحاب کسا می‏ شناسند و همگی در پیشگاه آن خاضع ‏اند: «زمخشری» که متفکری «معتزلی» است، ذیل آیه مباهله پس از نقل حادثه «کسا» می‏ گوید: و فیه دلیل لا شی‏ ء أقوی منه علی فضل أصحاب الکساء(علیهم‌السلام).[ الکشاف، ج1، ص370]

 

فخر رازی نیز که از متفکران «اشاعره» است، پس از نقل داستان «کساء» می‏ گوید: و اعلم أنّ هذه الروایة کالمتّفق علی صحّتها بین أهل التفسیر و الحدیث.[ التفسیر الکبیر، مج4، ج8، ص89] ...

 

به هر روی، افزون بر اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) که سخنشان براساس حدیث «ثقلین» در کمال صحّت است، بسیاری از صحابه، گروهی از تابعان و برخی که جزو صحابه یا تابعان به شمار نمی‏ آیند، داستان مباهله و حدیث کسا را نقل کرده‏ اند؛ ولی مفسّری مثل صاحب المنار و پیروان او، به پیروی از برخی مفسّران اهل سنّت که تعصّب آن‏ها مانع آزاداندیشی‏ شان است، می‏ گویند: این مطالب را شیعیان نقل کرده‏ اند و مقصودشان نیز ترویج تشیّع ‏است.

 

در پاسخ باید گفت:

اولاً روایات داستان مباهله، معتبر است و شیعه و سنّی آن‏ها را نقل کرده‏ اند و در صحیح مسلم و بخاری نیز آمده است؛ اگر «مسلم» و «بخاری» را شیعه می‏ دانید، پس تسنّن دیگر باید رخت بربندد و چنانچه بگویید روایات این دو را شیعه جعل کرده است، دیگر برای شما سندی نمی‏ ماند، زیرا مهم‏ترین سند شما که همین‏ دو کتاب است، بی‏ اعتبار می‏ شود. ثانیاً مراد و انگیزه شیعه از نقل داستان مباهله، عمل به ثقلین است.

 

تسنیم، جلد 14صفحه482 - 484

احد داوری
۰۴ شهریور ۹۸ ، ۰۷:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

از جمله سرزمینهایى که تشیع در آن نفوذ کرد، قاره هند است. درباره ورود مذهب شیعه به هند، و سیر این مذهب در آن دیار، علامه شیخ محمد حسین مظفر نجفى، در کتاب «تاریخ الشیعه» شرحى نگاشته است. در اینجا قسمتى از آن شرح را ترجمه کرده مى ‏آورم:

 

غازیان مسلمان، در روزگار خلیفه دوم، از راه سرزمین افغان و ایران، به سوى هند روى نهادند. و در روزگار امیر المؤمنین «علیه السلام»، سربازان مسلمان به جانب سند شتافتند و پیروز باز گشتند ... بار دیگر غازیان مسلمان، در روزگار امویان، چندین نوبت به سوى سند و هند رفتند، و پاره‏ اى از این سرزمین ها را گشودند، و برخى از شاهان هند مسلمان شدند، تا به دوره حکومت عباسى. در این دوره بود که نفوذ عباسیان در آن نواحى گسترش یافت. و خوب مى‏ دانیم که برخى از والیان و امیران و فرماندهان و سپاهیان که به آن سرزمین اعزام مى ‏شدند از گروندگان به خاندان پیامبر بودند. همین امر- از جمله- باعث گشت تا مذهب تشیع در آن سرزمینها نشر یابد و رواج گیرد.

 

روحیه تشیع و پیروى از آل محمد «صلی الله علیه و آله و سلم» و اعتقاد به ایشان، از همان روزگاران قدیم، در میان مردمان آن سرزمینها و کسانى که به آنجاها مى ‏رفته‏ اند، وجود داشته است.

از جمله دلیل هاى این امر این است که یکى از سلاطین هند، نامه‏ اى به خدمت حضرت امام جعفر صادق «علیه السلام» نوشت، و در آن نامه یاد کرد که به برکت امام هدایت یافته است. همراه نامه هدیه‏ اى چند نیز خدمت امام صادق فرستاده بود.

 

کار اینچنین بود، لیکن مذهب شیعه، در آن تاریخ، در آن سرزمین ها انتشارى که باید نیافت. شاید به این علت که‏  در آن اوقات، این مذهب، یاران و مبلغان چندانى در هند نداشت. این است که مورخان همه مى‏ گویند، رواج آشکاراى تشیع در هند، از سرزمین گجرات بوده است.

میان اعراب و هندیان، از روزگار جاهلیت، روابط بازرگانى برقرار بود. پس از آنکه فروغ اسلام تابید، نیز این روابط پایدار ماند. و همین ارتباط وسیله‏ اى بود تا مذهب شیعه که به وسیله تنى چند از مسلمانان مجاهد به هند راه یافته بود، در آنجا رواج گیرد و انتشار یابد ...

 

میر حامد حسین

از جمله اشخاصی که در هند به تبلیغ تشیع همت گماشته اند، علامه میر حامد حسین است، که علامه امینى ، درباره عظمت میر حامد حسین، و ارزش بزرگ کتاب «عبقات الانوار»، و کتابخانه میر حامد حسین، و فرزند او سید ناصر حسین، در موارد متعدد سخن گفته است. از جمله، در جلد نخستین «الغدیر»، در فصل «المؤلّفون فى حدیث الغدیر» (کسانى که درباره حدیث غدیر کتابى مستقل نوشته‏ اند)، عبقات- الانوار را مطرح کرده مى ‏گوید:

 

میر حامد حسین، حدیث غدیر، و اسناد، و متواتر بودن، و معناى حدیث را، در دو جلد بزرگ، 1080 صفحه، گرد آورده است. و این دو جلد، از مجموعه کتاب بزرگ او، عبقات، است.

 

آنگاه، به سخنان خویش، در بزرگداشت مقام میر حامد حسین چنین ادامه مى‏ دهد: و هذا السّیّد الطّاهر العظیم، کوالده المقدّس، سیف من سیوف اللّه المشهورة على اعدائه، و رایة ظفر الحقّ و الدّین، و آیة کبرى من آیات اللّه، سبحانه.... [الغدیر»، ج 1/ 156- 157]

 

 این سیّد پاک بزرگوار، چونان پدر قدیس خویش، یکى از شمشیرهاى آخته خداست بر سر دشمنان حق و درفش پیروزى حقیقت است و دین. و آیتى بزرگ است از آیات خداى سبحان. خداوند به دست او حجت را تمام کرد، و راه راست حق را آشکارا ساخت. اما کتاب او، عبقات، بوى خوش آن ، از کران تا کران جهان وزید، و آوازه این کتاب، خاور و باختر را فرا گرفت. هر کس این کتاب را دید، دید که معجزه‏ اى است روشن و روشنگر، که هیچ باطلى و نادرستى در در آن راه نخواهد داشت. ما از این کتاب پر ارج و علم و دانش فراوانى که در آن گرد آمده است استفاده بسیار بردیم. از این رو سپاسهاى پیاپى خویش را به پیشگاه او و پدر گرامیش تقدیم مى‏داریم. و از درگاه خدا، براى آنان، پاداشهاى بزرگ و بسیار مى ‏طلبیم.

 

منبع: میر حامد حسین ، تالیف  محمد رضا حکیمی؛ ص96 – 125

کتابخانه ناصریه‏

خاندان میر حامد حسین، از آغاز سده سیزدهم، به پی ریزى‏ کتابخانه‏ اى همت گماشتند. این کتابخانه، به مرور زمان تکمیل گشت، و نسخه‏ هاى فراوان و مآخذ نفیسى در آن گردآورى شد، تا به دوران سید ناصر حسین، که به نام وى نامیده گشت. در صحیفة- المکتبة، شرحى درباره این کتابخانه و برخى نسخه‏ هاى نفیس آن آمده است. ما در اینجا، چند سطر از این گزارش را به تلخیص مى‏ آوریم:

 

این کتابخانه با عظمت، که حاوى 30000 جلد کتاب، از نفایس مطبوعات و نوادر مخطوطات مى‏باشد، نتیجه همت سه شخصیت بزرگ علمى است ... پایه تأسیس این کتابخانه مبارکه، به دست رادمرد محقق، و دانشمند فقیه متکلم، جامع معقول و منقول، سید محمد قلى موسوى نیشابورى- که از ایرانیان مقیم هند بودند- استوار گردیده ...

 

سپس محتویات کتابخانه فرزندش، قهرمان بزرگ دانش، میر حامد حسین، بدان ضمیمه گشته ... و بعدها آنچه سید ناصر حسین، پسر میر حامد حسین، گرد آورده، بر آن کتابخانه افزوده گشته است. و پس از درگذشت ایشان، کتابخانه به فرزندان عالیمقام وى، سیّد محمد سعید الملّة و سیّد محمد نصیر الملّة، انتقال یافته، و در تحت نظر این دو بزرگوار اداره مى‏ شود.

 

منبع: میر حامد حسین، تالیف محمد رضا حکیمی ص 135 - 136

احد داوری
۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

یَا کُمَیْلُ قُلْ‏ عِنْدَ کُلِ‏ شِدَّةٍ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ تُکْفَهَا وَ قُلْ عِنْدَ کُلِّ نِعْمَةٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ تَزْدَدْ مِنْهَا وَ إِذَا أَبْطَأَتِ الْأَرْزَاقُ عَلَیْکَ فَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ یُوَسِّعْ عَلَیْکَ فِیهَا 

(تحف العقول ؛ ص174)

 

ای کمیل در هنگام سختی ها بگو « لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ » (هیچ تکیه گاه و نیرویی جز خدا نیست) تا آن سختی برطرف شود.  و در هر نعمتی بگو « الْحَمْدُ لِلَّهِ » ( سپاس مخصوص خداست) تا نعمتت زیادتر گردد. هر گاه روزی ات دیر رسید استغفار کن تا در روزی ات گشایش پدید آید.

احد داوری
۰۲ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۲۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

در روز عید سعید غدیر وجود مبارک‏ علی ابن ‏ابی‏ طالب(علیه‌السلام) به دست گرامی رسول‏ اکرم‏(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و با عمامه شخصی رسول‏ خدا به نام «سَحاب» معمّم شد؛ چنانکه فرمود: پیامبر در روز غدیر مرا معمم کرد؛ «عمّمنی رسول‏ اللّه‏ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) یوم غدیر خم بعمامة فسدل نمرقها علی منکبی».[ الغدیر، ج1، ص292]

 

هنگامی که رسول گرامی، وجود مبارک علی(علیه‌السلام) را به دست خود معمم کرد، براساس برخی نقلها به آن حضرت فرمود: ای علی! عمامه تاج عرب است: «یا علی! العمائم تیجان العرب» و بر طبق نقلی دیگر پیامبر فرمود: تاج فرشتگان نیز چنین است: «هکذا تکون تیجان الملائکة».[ همان، ص291]

 

حلبی در سیره می‏ گوید: پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) عمامه‏ ای به نام «سحاب» داشت که علی(علیه‌السلام) را با آن معمم کرد. پس هرگاه علی(علیه‌السلام) با آن عمامه می‏ آمد، رسول اکرم‏(صلّی الله علیه وآله وسلّم) می‏ فرمود: علی در سحاب نزد شما آمد: «أتاکم علیّ فی السحاب»؛ یعنی با عمامه‏ ای که پیامبر به آن حضرت بخشیده بود.[ سیره حلبی، ج3، ص369؛ الغدیر، ج1، ص292]

 

بیگانه‏ ای که در پی طعن بر شیعه بود و می‏ پنداشت که «سحاب» در این روایات به معنای ابر است، گفت روافض (شیعیان) می‏ گویند: علی(علیه‌السلام) در میان ابرهاست، در حالی که سحاب نام عمامه رسول‏ اکرم‏(صلّی الله علیه وآله وسلّم) بود که بر سر علی(علیه‌السلام) نهاد و او را به تاج فرشتگان متوّج و معمم کرد.

 

منبع: عید ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 141 – 144

احد داوری
۰۱ شهریور ۹۸ ، ۰۸:۲۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

معرفی علی بن یقطین

«على بن یقطین» یکى از شاگردان برجسته و ممتاز پیشواى هفتم بود. على، شخصى پاک و گران قدر و در محضر امام هفتم از موقعیت ویژه اى برخوردار بود. على در سال 124 در اواخر حکومت بنى امیه در «کوفه» چشم به جهان گشود. پدر او یقطین از طرفداران عمده عباسیان بود، به همین جهت «مروان حمار» (خلیفه وقت اموى) مى خواست او را دستگیر کند، که او متوارى شد.

همسر یقطین در غیاب او، دو فرزند خود «على» و «عبید» را همراه خویش به مدینه برد. پس از سقوط حکومت بنى امیه و روى کار آمدن عباسیان، یقطین به کوفه بازگشت و به «ابوالعباس سفاح» پیوست. همسر او نیز همراه فرزندان به کوفه برگشت. بارى على بن یقطین در کوفه پرورش یافت و در جرگه شاگردان پیشواى هفتم قرار گرفت.

 

تشریح شیوه مبارزات امام کاظم علیه السلام

در زمان حکومت منصور و هارون، قیام هاى مسلحانه پى در پى و متناوب علویان و بنى هاشم با شکست رو به رو گردید و با شهادت رهبران این نهضت ها و شکست نیروهاى طرفدار آنان، عملاً ثابت شد که در آن شرائط، هرگونه اقدام حادّ و مسلحانه، محکوم به شکست است و باید مبارزه را از طریق دیگرى شروع کرد.

از این نظر پیشواى هفتم از دست زدن به اقدامات حادّ و تند چشم پوشیده بود و تنها به سازندگى افراد، بیدارى افکار، معرفى ماهیت پلید حکومت عباسى و گسترش هرچه بیش تر افکار تشیع در سطوح مختلف جامعه مى اندیشید.

براساس همین برنامه بود که امام با وجود تحریم عمومى همکارى با آن حکومت ستم گر، استثناءاً با اشـغال مناصب مهـم بهوسیله رجـال شایسته و پاک شیعـه مخالـفت نمى کرد، زیرا این کار از یک سو موجب رخنه آنان در دستگاه حکومت بود، و از سوى دیگر باعث مى شد مردم، به ویژه شیعیان زیر چتر حمایت آنان قرار گیرند.

به قدرت رسیدن على بن یقطین در دستگاه حکومت هارون نیز جزئى از این برنامه بود.

 

على بن یقطین با موافقت امام کاظم(علیه السلام) وزارت هارون را پذیرفت. بعدها نیز چندین بار خواست استعفا نماید، ولى امام او را از این تصمیم منصرف کرد. هدف امام از تشویق على به تصدى این منصب، حفظ جان و مال و حقوق شیعیان و کمک به نهضت سرّى آنان بود. امام کاظم(علیه السلام) به وى فرمود: یک چیز را تضمین کن تا سه چیز را براى تو تضمین کنم، على پرسید: آن ها کدامند؟

امام فرمود: سه چیزى که براى تو تضمین مى کنم این است که:

1. هرگز با شمشیر (وبه دست دشمن) کشته نشوى.

2. هرگز تهیدست نگردى.

3. هیچوقت زندانى نشوى.

و اما آن چه تو باید تضمن کنى این است که هر وقت یکى از شیعیان ما به تو مراجعه کرد، هر کارى و نیازى داشته باشد، انجام بدهى و براى او عزت و احترام قائل شوى.

پسر یقطین قبول کرد، امام نیز شرائط بالا را تضمین نمود.

 

 على بن یقطین، یار وفادار و صمیمى پیشواى هفتم که به رغم کارشکنى هاى مخالفان شیعه، اعتماد هارون را جلب نموده و وزارت او را در کشور پهناور اسلامى به عهده گرفته بود، به این مطلب به خوبى توجه داشت و با استفاده از  تمام امکانات، از هرکوششى درحمایت و پشتیبانى از شیعیان دریغ نمى ورزید; مخصوصاً در تقویت بنیه مالى شیعیان و رساندن «خمس» اموال خود (که جمعاً مبلغ قابل توجهى را تشکیل مى داد و گاهى بالغ بر صد تا سیصد هزار درهم مى شد)  به پیشواى هفتم کوشش مى کرد.

 

 کرامت امام

یک سال هارون تعدادى لباس به عنوان خلعت به على بخشید که در میان آن ها یک لباس خز مشکى رنگ زربافت از نوع لباس ویژه خلفا به چشم مى خورد. على اکثر آن لباس ها را که لباس گرانقیمت زربفات نیز جزء آن ها بود، به امام کاظم(علیه السلام) اهدا کرد و همراه لباس ها اموالى را نیز که قبلاً طبق معمول به عنوان «خمس» آماده کرده بود، به محضر امام فرستاد.

حضرت همه امـوال و لباس ها را پذیرفت، ولى آن یک لباس مخصوص را پس فرستاد، و طى نامه اى نوشت: این لباس را نگه دار و از دست مده، زیرا در حادثه اى که برایت پیش مى آید به دردت مى خورد.

على بن یقطین از راز رد آن لباس آگاه نشد، ولى آن را حفظ کرد. اتفاقاً روزى وى یکى از خدمت گزاران خاص خود را به علت کوتاهى در انجام وظیفه، تنبیه و از کار برکنار کرد. آن شخص که از ارتباط على با امام کاظم (علیه السلام) و اموال و هدایایى که او براى حضرت مى فرستاد، آگاهى داشت، از على نزد هارون سعایت کرد و گفت: او معتقـد بـه امامت موسى بـن جعفر است و هر ساله خمس اموال خود را براى او مى فرستد.

آن گاه داستان لباس ها را گواه آورد و گفت: لباس مخصوصى را که خلیفه در فلان تاریخ به او اهدا کرده بود، به موسى بن جعفر داده است. هارون از شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و گفت: حقیقت جریان را باید به دست بیاورم و اگر ادعاى تو راست باشد خون او را خواهم ریخت. آن گاه بلافاصله على را احضار کرد و از آن لباس پرسش نمود. وى گفت: آن را در یک بقچه گذاشته ام و اکنون محفوظ است.

هارون گفت: فوراً آن را بیاور!

پسر یقطین فورا یکى از خدمت گزاران خود را فرستاد و گفت: به فلان اطاق خانه ما برو و کلید آن را از صندوق دار بگیر و در اطاق را باز کن و سپس در فلان صندوق را باز کن و بقچه اى را که در داخل آن است با همان مهرى که دارد به این جا بیاور.

طولى نکشید که غلام، لباس را به همان شکل که قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون نهاد. هارون دستور داد مهر آن را بشکنند و سرآن را باز کنند. وقتى که بقچه را باز کردند دید همان لباس است که عیناً تا شده باقى مانده است!

خشم هارون فرو نشست و به على گفت: بعد از این هرگز سخن هیچ سعایت کننده اى را درباره تو باور نخواهم کرد، وآن گاه دستور داد جایزه ارزنده اى به او دادند و شخص سعایت کننده را سخت تنبیه کرد.

 

منبع: سیره پیشوایان 463 – 474

احد داوری
۳۱ مرداد ۹۸ ، ۰۶:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

پیامبر اکرم‏ (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بر روی دَرِ بهشت حلقه‏  ای از یاقوت سرخ است، بر صفحه‏ ای زرّین. هنگامی که آن حلقه بر صفحه زرین کوفته شود، صدا و طنین آن «یا علی» است؛

«إنّ حلقة باب الجنة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب، فإذا دقّت الحلقة علی الصفحة طنّت وقالت: یا علی».[بحار الانوار ج8 ص 122]

 

این حدیث شریف را استاد علامه طباطبایی(رضوان‏ اللّه‏ علیه) در مجلس درس چنین شرح دادند:

 

سرّ این که صدای کوبه در بهشت «یاعلی» است، این است که بر طبق معمول، کسی که بخواهد وارد خانه‏ ای شود، دقّ‏ الباب می‏ کند و صاحب خانه را صدا می‏ زند تا با اجازه و اذن او وارد شود، و چون صاحب بهشت علی(علیه‌السلام) است، صدای طنین در «یاعلی» است. این مقام از آن حضرت و اهل بیت(علیهم‌السلام) است.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 149 -  151

احد داوری
۳۰ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

جابر از امام باقر(علیه‌السلام) نقل می‏ کند که امیر مؤمنان (علیه‌السلام) هنگام بازگشت از نهروان، در کوفه خطابه‏ ای ایراد کرد؛ زمانی که شنید، معاویه او را دشنام می‏ دهد و اصحاب او را به شهادت می‏ رساند. آن حضرت پس از حمد خدا و درود بر رسول اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر آیه (وأما بنعمة ربّک فحدّث)[ضحی: 11] در کتاب خدا وجود نداشت، فضایل خود را برنمی‏ شمردم.

 

آنگاه فرمود: ای مردم! خبرهایی به من رسیده و می‏ دانم که اجلم نزدیک شده است... و من در میان شما وا می‏ گذارم آنچه را که رسول‏ خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان امت بر جای گذاشت و آن کتاب و عترت او است؛ «أیها الناس إنه بلغنی ما بلغنی وإنّی أری قد اقترب أجلی... وإنی تارک فیکم ما ترکه رسول‏اللّه‏(صلی الله علیه و آله و سلم): کتاب اللّه وعترتی». آنگاه در شمار فضایل خویش فرمود: من دروازه شهر علم و خزانه‏ دار علم رسول‏خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و وارث آن هستم؛ «أنا باب مدینة العلم وخازن علم رسول‏اللّه‏(صلی الله علیه و آله و سلم) و وارثه»[ بحارالأنوار، ج33، ص283].

 

امیر مؤمنان(علیه‌السلام) در این خطابه برخی تعبیرهای رسول‏ اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره خودش را در نظر داشت؛ پیامبر اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) به علی(علیه‌السلام) فرمود: «أنا مدینة العلم وأنت یا علی بابها»[بحار الانوار، ج10، ص120]؛ من شهر علمم و تو ای علی دَرِ شهر علم پیامبر هستی.

 

رسول اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) در این کلام بلند، امیر مؤمنان(علیه‌السلام) را دَرِ شهر علم رسالت معرفی کرد نه دربان و حاجب آن، و بین این دو تفاوت بسیار است؛ دربان هم حاجب است و هم محجوب؛ زیرا هم خود حق ورود به حرم ندارد و هم حق ندارد دیگری را به حرم راه بدهد. اما در دو چهره دارد؛ چهره‏ای به درون حرم و چهره‏ ای به بیرون. پس در گرچه حاجب دیگران است، ولی خود محجوب نیست. راهیابی به شهر علم پیامبر، جز از راه علی و اولاد علی (علیه‌السلام) میسور کسی نیست و اگر آنان کسی را راه ندادند و با آنان پیوند نداشت، به درون شهر راه ندارد.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 149 -  151

احد داوری
۲۹ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

بدترین مشکل برای رهبران الهی ضعف فرهنگی مردم است؛ موسای کلیم که از پیامبران بزرگ اولوالعزم بود. کسی است که از دریا و شمشیر نمی‏ ترسید. وقتی ذات اقدس خداوند به او دستور داد که به سوی دریا حرکت کن، بنی‏ اسرائیل معترضانه به او گفتند: ای موسی! دریا در پیش رو و شمشیر فراعنه در پشت سر ماست و ما را بین دو مرگ میخکوب کرده ‏ای.

موسی(علیه‌السلام) گفت: چنین نیست، زیرا پروردگارم با من است و به زودی مرا راهنمایی خواهد کرد؛ (کَلاّ إنّ معی ربّی سیهدین)[شعراء: 62]. با حرف ردع «کلاّ» آنان را خاموش کرد و فرمود امواج دریا و شمشیر فراعنه در اختیار خدا است. اگر خدا بگوید باز گرد، باز می گردم و پیروز می‏ شوم و اگر بگوید به دریا برو به دریا می‏ روم. ... موسای کلیم که بین دو مرگ به یاد خدا بود و امنیت خود را از خدا دریافت کرده بود، احساس ترس نکرد ، اما وقتی ساحران فرعون چوب‏ها و طناب‏ها را در میدان مبارزه انداختند: (سحروا أعین الناس واسترهبوهم)[اعراف: 116]، مردم که تماشاچی میدان مسابقه بودند، دیدند که مارهای فراوانی در این میدان در جنب و جوش است. موسایی که عصا را اژدها می‏ کند و خود اژدها افکن است، در این‏صحنه ترسید: (فأوْجس فی نفسه خیفة موسی)[طه: 67].

 

امیرمؤمنین(علیه‌السلام) در تحلیل ترس حضرت موسی می‏ فرماید: موسای کلیم برای خود نترسید، ترس وی از این بود که جاهلان پیروز شوند و مردم را به گمراهی بکشانند. ترس موسای کلیم از این بود که ساحران با عصاها و طناب‏ها میدان مسابقه را میدان مار کردند. او اگر عصا را بیندازد و آن هم یک مار بشود و مردم نتوانند بین سحر ساحران و اعجاز او فرق بگذارند، چه کند؟ «لم یوجِس موسی (علیه‌السلام) خیفةً علی نفسه، بل أشفق من غلبة الجُهّال ودول الضلال»[ نهج البلاغه، خطبه 4]. آن که نتواند بین سحر و معجزه فرق بگذارد، با او چه می‏ توان کرد؟ آن صحنه جای این نبود که کسی از سر نصیحت بگوید: «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش‏دار»؛ زیرا بر اثر ضعف فکری مردم سحر با معجزه پهلو می‏ زد و موسای کلیم از ضعف فکری مردم می‏ ترسید.

 

هراس رسول گرامی اسلام نیز از این بود که مردم نتوانند تشخیص بدهند که ولایت علی بن ابی‏ طالب(علیه‌السلام) در رخداد غدیر، حکم ‏خدا و نصب الهی است. شخصیت علی(علیه‌السلام) همانند ندارد و هرگز سخن از امارت و سلطنت در میان نیست.

خدای سبحان فرمود: (واللّه یعصمک من النّاس) (مائده: 67)؛ یعنی کاری می‏ کنم که طرز فکر مردم دگرگون شود و مردم کار تو را توطئه نپندارند و تو را متهم نکنند. ... خدای سبحان حادثه غدیر را با چنین اهمیّتی برای رسول گرامی تحلیل و تبیین کرد.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 118 -  120

احد داوری
۲۸ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر