مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

سلام خوش آمدید

 

در روز عید سعید غدیر وجود مبارک‏ علی ابن ‏ابی‏ طالب(علیه‌السلام) به دست گرامی رسول‏ اکرم‏(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و با عمامه شخصی رسول‏ خدا به نام «سَحاب» معمّم شد؛ چنانکه فرمود: پیامبر در روز غدیر مرا معمم کرد؛ «عمّمنی رسول‏ اللّه‏ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) یوم غدیر خم بعمامة فسدل نمرقها علی منکبی».[ الغدیر، ج1، ص292]

 

هنگامی که رسول گرامی، وجود مبارک علی(علیه‌السلام) را به دست خود معمم کرد، براساس برخی نقلها به آن حضرت فرمود: ای علی! عمامه تاج عرب است: «یا علی! العمائم تیجان العرب» و بر طبق نقلی دیگر پیامبر فرمود: تاج فرشتگان نیز چنین است: «هکذا تکون تیجان الملائکة».[ همان، ص291]

 

حلبی در سیره می‏ گوید: پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) عمامه‏ ای به نام «سحاب» داشت که علی(علیه‌السلام) را با آن معمم کرد. پس هرگاه علی(علیه‌السلام) با آن عمامه می‏ آمد، رسول اکرم‏(صلّی الله علیه وآله وسلّم) می‏ فرمود: علی در سحاب نزد شما آمد: «أتاکم علیّ فی السحاب»؛ یعنی با عمامه‏ ای که پیامبر به آن حضرت بخشیده بود.[ سیره حلبی، ج3، ص369؛ الغدیر، ج1، ص292]

 

بیگانه‏ ای که در پی طعن بر شیعه بود و می‏ پنداشت که «سحاب» در این روایات به معنای ابر است، گفت روافض (شیعیان) می‏ گویند: علی(علیه‌السلام) در میان ابرهاست، در حالی که سحاب نام عمامه رسول‏ اکرم‏(صلّی الله علیه وآله وسلّم) بود که بر سر علی(علیه‌السلام) نهاد و او را به تاج فرشتگان متوّج و معمم کرد.

 

منبع: عید ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 141 – 144

  • ۰ نظر
  • ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۰۸:۲۲
  • احد داوری

 

معرفی علی بن یقطین

«على بن یقطین» یکى از شاگردان برجسته و ممتاز پیشواى هفتم بود. على، شخصى پاک و گران قدر و در محضر امام هفتم از موقعیت ویژه اى برخوردار بود. على در سال 124 در اواخر حکومت بنى امیه در «کوفه» چشم به جهان گشود. پدر او یقطین از طرفداران عمده عباسیان بود، به همین جهت «مروان حمار» (خلیفه وقت اموى) مى خواست او را دستگیر کند، که او متوارى شد.

همسر یقطین در غیاب او، دو فرزند خود «على» و «عبید» را همراه خویش به مدینه برد. پس از سقوط حکومت بنى امیه و روى کار آمدن عباسیان، یقطین به کوفه بازگشت و به «ابوالعباس سفاح» پیوست. همسر او نیز همراه فرزندان به کوفه برگشت. بارى على بن یقطین در کوفه پرورش یافت و در جرگه شاگردان پیشواى هفتم قرار گرفت.

 

تشریح شیوه مبارزات امام کاظم علیه السلام

در زمان حکومت منصور و هارون، قیام هاى مسلحانه پى در پى و متناوب علویان و بنى هاشم با شکست رو به رو گردید و با شهادت رهبران این نهضت ها و شکست نیروهاى طرفدار آنان، عملاً ثابت شد که در آن شرائط، هرگونه اقدام حادّ و مسلحانه، محکوم به شکست است و باید مبارزه را از طریق دیگرى شروع کرد.

از این نظر پیشواى هفتم از دست زدن به اقدامات حادّ و تند چشم پوشیده بود و تنها به سازندگى افراد، بیدارى افکار، معرفى ماهیت پلید حکومت عباسى و گسترش هرچه بیش تر افکار تشیع در سطوح مختلف جامعه مى اندیشید.

براساس همین برنامه بود که امام با وجود تحریم عمومى همکارى با آن حکومت ستم گر، استثناءاً با اشـغال مناصب مهـم بهوسیله رجـال شایسته و پاک شیعـه مخالـفت نمى کرد، زیرا این کار از یک سو موجب رخنه آنان در دستگاه حکومت بود، و از سوى دیگر باعث مى شد مردم، به ویژه شیعیان زیر چتر حمایت آنان قرار گیرند.

به قدرت رسیدن على بن یقطین در دستگاه حکومت هارون نیز جزئى از این برنامه بود.

 

على بن یقطین با موافقت امام کاظم(علیه السلام) وزارت هارون را پذیرفت. بعدها نیز چندین بار خواست استعفا نماید، ولى امام او را از این تصمیم منصرف کرد. هدف امام از تشویق على به تصدى این منصب، حفظ جان و مال و حقوق شیعیان و کمک به نهضت سرّى آنان بود. امام کاظم(علیه السلام) به وى فرمود: یک چیز را تضمین کن تا سه چیز را براى تو تضمین کنم، على پرسید: آن ها کدامند؟

امام فرمود: سه چیزى که براى تو تضمین مى کنم این است که:

1. هرگز با شمشیر (وبه دست دشمن) کشته نشوى.

2. هرگز تهیدست نگردى.

3. هیچوقت زندانى نشوى.

و اما آن چه تو باید تضمن کنى این است که هر وقت یکى از شیعیان ما به تو مراجعه کرد، هر کارى و نیازى داشته باشد، انجام بدهى و براى او عزت و احترام قائل شوى.

پسر یقطین قبول کرد، امام نیز شرائط بالا را تضمین نمود.

 

 على بن یقطین، یار وفادار و صمیمى پیشواى هفتم که به رغم کارشکنى هاى مخالفان شیعه، اعتماد هارون را جلب نموده و وزارت او را در کشور پهناور اسلامى به عهده گرفته بود، به این مطلب به خوبى توجه داشت و با استفاده از  تمام امکانات، از هرکوششى درحمایت و پشتیبانى از شیعیان دریغ نمى ورزید; مخصوصاً در تقویت بنیه مالى شیعیان و رساندن «خمس» اموال خود (که جمعاً مبلغ قابل توجهى را تشکیل مى داد و گاهى بالغ بر صد تا سیصد هزار درهم مى شد)  به پیشواى هفتم کوشش مى کرد.

 

 کرامت امام

یک سال هارون تعدادى لباس به عنوان خلعت به على بخشید که در میان آن ها یک لباس خز مشکى رنگ زربافت از نوع لباس ویژه خلفا به چشم مى خورد. على اکثر آن لباس ها را که لباس گرانقیمت زربفات نیز جزء آن ها بود، به امام کاظم(علیه السلام) اهدا کرد و همراه لباس ها اموالى را نیز که قبلاً طبق معمول به عنوان «خمس» آماده کرده بود، به محضر امام فرستاد.

حضرت همه امـوال و لباس ها را پذیرفت، ولى آن یک لباس مخصوص را پس فرستاد، و طى نامه اى نوشت: این لباس را نگه دار و از دست مده، زیرا در حادثه اى که برایت پیش مى آید به دردت مى خورد.

على بن یقطین از راز رد آن لباس آگاه نشد، ولى آن را حفظ کرد. اتفاقاً روزى وى یکى از خدمت گزاران خاص خود را به علت کوتاهى در انجام وظیفه، تنبیه و از کار برکنار کرد. آن شخص که از ارتباط على با امام کاظم (علیه السلام) و اموال و هدایایى که او براى حضرت مى فرستاد، آگاهى داشت، از على نزد هارون سعایت کرد و گفت: او معتقـد بـه امامت موسى بـن جعفر است و هر ساله خمس اموال خود را براى او مى فرستد.

آن گاه داستان لباس ها را گواه آورد و گفت: لباس مخصوصى را که خلیفه در فلان تاریخ به او اهدا کرده بود، به موسى بن جعفر داده است. هارون از شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و گفت: حقیقت جریان را باید به دست بیاورم و اگر ادعاى تو راست باشد خون او را خواهم ریخت. آن گاه بلافاصله على را احضار کرد و از آن لباس پرسش نمود. وى گفت: آن را در یک بقچه گذاشته ام و اکنون محفوظ است.

هارون گفت: فوراً آن را بیاور!

پسر یقطین فورا یکى از خدمت گزاران خود را فرستاد و گفت: به فلان اطاق خانه ما برو و کلید آن را از صندوق دار بگیر و در اطاق را باز کن و سپس در فلان صندوق را باز کن و بقچه اى را که در داخل آن است با همان مهرى که دارد به این جا بیاور.

طولى نکشید که غلام، لباس را به همان شکل که قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون نهاد. هارون دستور داد مهر آن را بشکنند و سرآن را باز کنند. وقتى که بقچه را باز کردند دید همان لباس است که عیناً تا شده باقى مانده است!

خشم هارون فرو نشست و به على گفت: بعد از این هرگز سخن هیچ سعایت کننده اى را درباره تو باور نخواهم کرد، وآن گاه دستور داد جایزه ارزنده اى به او دادند و شخص سعایت کننده را سخت تنبیه کرد.

 

منبع: سیره پیشوایان 463 – 474

  • ۰ نظر
  • ۳۱ مرداد ۹۸ ، ۰۶:۵۰
  • احد داوری

 

پیامبر اکرم‏ (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بر روی دَرِ بهشت حلقه‏  ای از یاقوت سرخ است، بر صفحه‏ ای زرّین. هنگامی که آن حلقه بر صفحه زرین کوفته شود، صدا و طنین آن «یا علی» است؛

«إنّ حلقة باب الجنة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب، فإذا دقّت الحلقة علی الصفحة طنّت وقالت: یا علی».[بحار الانوار ج8 ص 122]

 

این حدیث شریف را استاد علامه طباطبایی(رضوان‏ اللّه‏ علیه) در مجلس درس چنین شرح دادند:

 

سرّ این که صدای کوبه در بهشت «یاعلی» است، این است که بر طبق معمول، کسی که بخواهد وارد خانه‏ ای شود، دقّ‏ الباب می‏ کند و صاحب خانه را صدا می‏ زند تا با اجازه و اذن او وارد شود، و چون صاحب بهشت علی(علیه‌السلام) است، صدای طنین در «یاعلی» است. این مقام از آن حضرت و اهل بیت(علیهم‌السلام) است.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 149 -  151

  • ۰ نظر
  • ۳۰ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۱۸
  • احد داوری

 

جابر از امام باقر(علیه‌السلام) نقل می‏ کند که امیر مؤمنان (علیه‌السلام) هنگام بازگشت از نهروان، در کوفه خطابه‏ ای ایراد کرد؛ زمانی که شنید، معاویه او را دشنام می‏ دهد و اصحاب او را به شهادت می‏ رساند. آن حضرت پس از حمد خدا و درود بر رسول اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر آیه (وأما بنعمة ربّک فحدّث)[ضحی: 11] در کتاب خدا وجود نداشت، فضایل خود را برنمی‏ شمردم.

 

آنگاه فرمود: ای مردم! خبرهایی به من رسیده و می‏ دانم که اجلم نزدیک شده است... و من در میان شما وا می‏ گذارم آنچه را که رسول‏ خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان امت بر جای گذاشت و آن کتاب و عترت او است؛ «أیها الناس إنه بلغنی ما بلغنی وإنّی أری قد اقترب أجلی... وإنی تارک فیکم ما ترکه رسول‏اللّه‏(صلی الله علیه و آله و سلم): کتاب اللّه وعترتی». آنگاه در شمار فضایل خویش فرمود: من دروازه شهر علم و خزانه‏ دار علم رسول‏خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و وارث آن هستم؛ «أنا باب مدینة العلم وخازن علم رسول‏اللّه‏(صلی الله علیه و آله و سلم) و وارثه»[ بحارالأنوار، ج33، ص283].

 

امیر مؤمنان(علیه‌السلام) در این خطابه برخی تعبیرهای رسول‏ اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره خودش را در نظر داشت؛ پیامبر اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) به علی(علیه‌السلام) فرمود: «أنا مدینة العلم وأنت یا علی بابها»[بحار الانوار، ج10، ص120]؛ من شهر علمم و تو ای علی دَرِ شهر علم پیامبر هستی.

 

رسول اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) در این کلام بلند، امیر مؤمنان(علیه‌السلام) را دَرِ شهر علم رسالت معرفی کرد نه دربان و حاجب آن، و بین این دو تفاوت بسیار است؛ دربان هم حاجب است و هم محجوب؛ زیرا هم خود حق ورود به حرم ندارد و هم حق ندارد دیگری را به حرم راه بدهد. اما در دو چهره دارد؛ چهره‏ای به درون حرم و چهره‏ ای به بیرون. پس در گرچه حاجب دیگران است، ولی خود محجوب نیست. راهیابی به شهر علم پیامبر، جز از راه علی و اولاد علی (علیه‌السلام) میسور کسی نیست و اگر آنان کسی را راه ندادند و با آنان پیوند نداشت، به درون شهر راه ندارد.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 149 -  151

  • ۰ نظر
  • ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۰۰
  • احد داوری

 

بدترین مشکل برای رهبران الهی ضعف فرهنگی مردم است؛ موسای کلیم که از پیامبران بزرگ اولوالعزم بود. کسی است که از دریا و شمشیر نمی‏ ترسید. وقتی ذات اقدس خداوند به او دستور داد که به سوی دریا حرکت کن، بنی‏ اسرائیل معترضانه به او گفتند: ای موسی! دریا در پیش رو و شمشیر فراعنه در پشت سر ماست و ما را بین دو مرگ میخکوب کرده ‏ای.

موسی(علیه‌السلام) گفت: چنین نیست، زیرا پروردگارم با من است و به زودی مرا راهنمایی خواهد کرد؛ (کَلاّ إنّ معی ربّی سیهدین)[شعراء: 62]. با حرف ردع «کلاّ» آنان را خاموش کرد و فرمود امواج دریا و شمشیر فراعنه در اختیار خدا است. اگر خدا بگوید باز گرد، باز می گردم و پیروز می‏ شوم و اگر بگوید به دریا برو به دریا می‏ روم. ... موسای کلیم که بین دو مرگ به یاد خدا بود و امنیت خود را از خدا دریافت کرده بود، احساس ترس نکرد ، اما وقتی ساحران فرعون چوب‏ها و طناب‏ها را در میدان مبارزه انداختند: (سحروا أعین الناس واسترهبوهم)[اعراف: 116]، مردم که تماشاچی میدان مسابقه بودند، دیدند که مارهای فراوانی در این میدان در جنب و جوش است. موسایی که عصا را اژدها می‏ کند و خود اژدها افکن است، در این‏صحنه ترسید: (فأوْجس فی نفسه خیفة موسی)[طه: 67].

 

امیرمؤمنین(علیه‌السلام) در تحلیل ترس حضرت موسی می‏ فرماید: موسای کلیم برای خود نترسید، ترس وی از این بود که جاهلان پیروز شوند و مردم را به گمراهی بکشانند. ترس موسای کلیم از این بود که ساحران با عصاها و طناب‏ها میدان مسابقه را میدان مار کردند. او اگر عصا را بیندازد و آن هم یک مار بشود و مردم نتوانند بین سحر ساحران و اعجاز او فرق بگذارند، چه کند؟ «لم یوجِس موسی (علیه‌السلام) خیفةً علی نفسه، بل أشفق من غلبة الجُهّال ودول الضلال»[ نهج البلاغه، خطبه 4]. آن که نتواند بین سحر و معجزه فرق بگذارد، با او چه می‏ توان کرد؟ آن صحنه جای این نبود که کسی از سر نصیحت بگوید: «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش‏دار»؛ زیرا بر اثر ضعف فکری مردم سحر با معجزه پهلو می‏ زد و موسای کلیم از ضعف فکری مردم می‏ ترسید.

 

هراس رسول گرامی اسلام نیز از این بود که مردم نتوانند تشخیص بدهند که ولایت علی بن ابی‏ طالب(علیه‌السلام) در رخداد غدیر، حکم ‏خدا و نصب الهی است. شخصیت علی(علیه‌السلام) همانند ندارد و هرگز سخن از امارت و سلطنت در میان نیست.

خدای سبحان فرمود: (واللّه یعصمک من النّاس) (مائده: 67)؛ یعنی کاری می‏ کنم که طرز فکر مردم دگرگون شود و مردم کار تو را توطئه نپندارند و تو را متهم نکنند. ... خدای سبحان حادثه غدیر را با چنین اهمیّتی برای رسول گرامی تحلیل و تبیین کرد.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 118 -  120

  • ۰ نظر
  • ۲۸ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۱۲
  • احد داوری

 

در سراسر جهان هستی، همه نعمت‏های مادی و معنوی از سوی خدای سبحان است؛ (ومابکم من نعمةٍ فمن اللّه)[نحل: 53]. نعمت‏هایی که انسانهای عادی هرگز توان شمارش آن را ندارند: (وإن تعدّوا نعمة اللّه لاتُحْصوها)[نحل: 18].

 

خدای سبحان در قرآن کریم گاهی از نعمت‏های مادی و روزی‏ های ظاهری مانند آسمان، زمین، آفتاب وماه یاد می‏ کند و گاهی از نعمت‏های معنوی و باطنی؛ چنان‏که به عیسای مسیح می‏فرماید: به یاد نعمت‏هایی باش که به تو و مادرت مریم دادم، آن‏گاه که تو را به روح القدس تأیید کردم که در گهواره و نیز در میانسالی با مردم سخن گفتی وآن‏گاه که تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم و آنگاه که به اذن من از گِل پرنده می‏ساختی، پس در آن می ‏دمیدی و به اذن من پرنده‏ای می‏ شد و کور مادرزاد و پیس را به اذن من شفا می‏دادی و آن‏گاه که مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بیرون می‏آوردی (مائده: 110)

درباره بنی‏ اسرائیل نیز نعمت‏های محدودی را یادآوری کرده، می‏فرماید: به یاد نعمت‏هایی باشید که به شما دادم؛ (بقره: 47)

 

نعمت‏های معنوی مراتب و درجاتی دارد که برترین آن‏ها نعمت رسالت و امامت است. از این رو، در قرآن کریم از هر دو نعمت به «منّت» (نعمت سنگین و توان فرسایی که حمل و هضم آن دشوار باشد، نه منّت زبانی) یاد می‏کند؛ درباره رسالت و بعثت پیامبران می‏فرماید: (لقد منّ اللّه علی المؤمنین إذ بعث فیهم رسولاً من أنفسهم)[ آل عمران: 164] و درباره امامت نیز می‏فرماید: (ونرید أن نمنّ علی الذین اسْتُضعفوا فی الأرض ونجعلهم أئمّةً ونجعلهم الوارثین)[قصص: 5]؛ زیرا پیامبران و امامان تأمین کنندگان سعادت ابدی انسان هستند.

 

در قرآن کریم تنها درباره جریان غدیر خم و ولایت امیرمؤمنان(علیه‌السلام) تعبیر منحصر به فرد «اتمام نعمت» آمده است: (الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی)[مائده: 3]. سخن از «أنعمت علیکم» نیست، بلکه خداوند می‏فرماید: (أتممت علیکم نعمتی)؛ «نعمتم را بر شما تمام کردم»؛ یعنی همان طور که نبوت و رسالت پیامبر اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) کامل‏ترین نبوّت و رسالت است و پس از آن نبوّتی نیست، ولایت و امامت علی و اولاد علی(علیهم‌السلام) نیز کامل‏ترین ولایت و امامت است و پس از آن امامتی نیست.

 

از منظر قرآن کریم در غدیرخم که عید بزرگ ولایت است، نعمت‏های معنوی الهی به برترین حدّ وبالاترین نصاب خود رسید. حال چون نعمتی برتر از ولایت علی و اولاد علی(علیه‌السلام) نیست، عید غدیر برترین اعیاد امّت اسلامی است.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 112 - 114

  • ۰ نظر
  • ۲۷ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۱۰
  • احد داوری

 

 به نقل از وبلاگ ذکر نور به مناسبت میلاد امام هادی علیه السلام 

 

یحیی بن اکثم از بزرگان اهل تسنن در قرن دوم و سوم هجری، که به مدت بیست سال منصب قضاوت را در اختیار داشت و جایگاه رفیعی نزد مامون داشت. از ایشان مناظرات علمی زیادی نقل شده است که برخی از آنها در مقابل ائمه شیعه (امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام) بود. 
یکی از این موارد مربوط به تفسیر آیات قرآن است که چندین سوال از ایشان مطرح شده است و امام هادی علیه السلام به آنها پاسخ داده است. یکی از سوالات مربوط به ماجرای حضرت سلیمان علیه السلام و ملکه سبأ (بلقیس) است.

 
بخشی از ماجرای حضرت سلیمان و بلقیس

 
حضرت سلیمان پس از اینکه با نامه ای به ملکه سبأ، وی را به یکتاپرستی دعوت کرد، بلقیس پس از ذکر محتوای نامه به سران قومش، از آنها مشورت خواست، نتیجه نهایی این جلسه، آزمایش حضرت سلیمان و اطرافیانش شد تا مشخص شود که سلیمان پادشاه است یا پیامبر؟ ویرانگر است یا مصلح؟ ملتها را به ذلت مى‏ کشانند یا عزت؟ برای این آزمایش، هدیه ای به سلیمان فرستادند، از آنجا که پادشاهان، اغلب علاقه به «هدایا» دارند، و نقطه ضعف و زبونى آنها نیز همین جاست، آنها را مى ‏توان با هدایاى گرانبها تسلیم کرد، اگر سلیمان با این هدایا تسلیم شد، معلوم مى ‏شود «شاه» است در برابر او مى ‏ایستند و نبرد می کنند، و گر نه پیامبر خداست در این صورت باید عاقلانه بر خورد کرد. هنگامى که فرستاده ملکه سبا نزد سلیمان آمد ، سلیمان نه تنها از آنها استقبال نکرد بلکه گفت: مى‏ خواهید مرا با مال کمک کنید و فریب دهید؟ آنچه خدا به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است. به این ترتیب سلیمان، معیارهاى ارزش را در نظر آنها تحقیر کرد و روشن ساخت که معیارهاى دیگرى براى ارزش در کار است.سپس براى این که قاطعیت خود را در مسأله «حق و باطل» نشان دهد به فرستاده مخصوص ملکه سبا گفت: «به سوى آنان باز گرد و این هدایا را نیز با خود ببر اما بدان ما به زودى با لشکرهایى به سراغ آنها خواهیم آمد که توانایى مقابله با آن را نداشته باشند و ما آنها را از آن سر زمین آباد با ذلت خارج مى‏ کنیم در حالى که کوچک و حقیر خواهند بود چرا که در برابر آیین حق، تسلیم نشدند و از در مکر و فریب وارد گشتند.

 
سر انجام فرستادگان ملکه سبا هدایا و بساط خود را بر چیدند و به سوى کشورشان باز گشتند و ماجرا را براى ملکه و اطرافیانش شرح دادند، و بیان داشتند که او به راستى فرستاده خداست و حکومتش نیز یک حکومت الهى است. لذا ملکه سبا با عده ‏اى از اشراف قومش تصمیم گرفتند به سوى سلیمان بیایند و شخصا این مسأله مهم را بررسى کنند تا معلوم شود سلیمان چه آیینى دارد؟
این خبر از هر طریقى که بود به سلیمان رسید، و تصمیم گرفت قدرت نمایى شگرفى کند تا آنها را بیش از پیش به واقعیت اعجاز خود آشنا، و در مقابل دعوتش تسلیم سازد.

  
لذا سلیمان رو به اطرافیان خود کرد و «گفت: اى گروه بزرگان! کدامیک از شما توانایى دارد تخت او را پیش از آن که خودشان نزد من بیایند و تسلیم شوند براى من بیاورد» (قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ).(نمل 39) در اینجا دو نفر اعلام آمادگى کردند که یکى از آنها عجیب و دیگرى عجیبتر بود. نخست عفریتى از جن رو به سوى سلیمان کرد و گفت: «من تخت او را پیش از آن که مجلس تو پایان گیرد و از جاى بر خیزى نزد تو مى ‏آورم».


دومین نفر مرد صالحى بود که آگاهى قابل ملاحظه‏ اى از «کتاب الهى» داشت، چنانکه قرآن در حق او مى ‏گوید: کسى که علم و دانشى از کتاب داشت گفت: من تخت او را قبل از آن که چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد»! (قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ).نمل: 40)
این شخص یکى از نزدیکان با ایمان، و دوستان خاص سلیمان بوده است، و غالبا در تواریخ نام او را «آصف بن برخیا» نوشته‏ اند.
هنگامى که سلیمان با این امر موافقت کرد او با استفاده از نیروى معنوى خود، تخت ملکه سبأ را در یک «طرفة العین» نزد او حاضر کرد و هنگامى که سلیمان آن را نزد خود مستقر دید زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا شکر نعمت او را به جا مى ‏آورم یا کفران مى ‏کنم؟ (برای مطالعه کامل به تفسیر نمونه ج 15 ص 449 – 476 مراجعه شود).

 

 سوالات یحیی بن اکثم:  

 
موسی مُبَرْقَعْ (متوفای ۲۹۶ق) فرزند امام جواد علیه السلام و برادر کوچک‌تر امام هادی علیه السلام است. او را به جهت پوشاندن چهره‌اش با نقاب (بُرقَع)، مُبَرقَع می‌نامیده‌اند. موسی مبرقع، جد سادات رضوی است. معروف است که خاندان سادات بُرقعی قم و اطراف ری به او منسوب‌اند. مزار وی در محله چهل اختران قم مورد زیارت و تکریم شیعیان است. 
موسی با علم حدیث و درایه آشنا بود و همچنین راوی حدیث بوده است. شیخ طوسی در کتاب تهذیب، شیخ مفید در الاختصاص، و ابن شعبه حرانی در کتاب تحف العقول از وی حدیث نقل کرده‌اند. یحیی بن اکثم نیز به وی نامه‌ای نگاشته و از وی در مورد مسائلی نظر خواسته است.


موسی می گوید: یحیی یحیى بن اکثم را در «دار العام» (که شاید بیرونى خلیفه باشد) ملاقات کردم، سؤالاتى از من کرد، سپس خدمت برادرم على بن محمد، امام هادی علیه السلام رسیدم و پس از موعظه‏ هائى که فرمود و سبب شد، در حق آن جناب بصیرت یافتم و لزوم اطاعتش را شناختم، عرض کردم: قربانت، ابن اکثم مسائلى را کتبا از من پرسیده که جواب دهم، حضرت خندید و فرمود: فتوا دادى؟ گفتم: نه نمى‏ دانستم. فرمود چه بود؟ عرض کردم: سؤالات از این قرار بود:

  
در این آیه: «قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ»؛ کسى که نزد او دانشى از کتاب [الهى] بود گفت من آن را پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنى برایت مى ‏آورم (نحل: 40). مگر پیغمبر خدا به علم آصف محتاج بود؟ (بعد سوالات دیگر نیز مطرح می شود).

 
امام هادی علیه السلام فرمود: بنویس. گفتم: چه بنویسم؟ فرمود:  


بنویس بسم اللَّه الرحمن الرحیم خدا ترا به راه راست هدایت کند، نامه‏ ات رسید، خواسته‏ اى ما را با خرده‏ گیری ها بیازمائى، تا مگر نقطه ضعفى در ما بیابى و عیبجوئى کنى، خدا ترا بر سوء نیتت مکافات دهد، مسائلت را مشروح پاسخ دادیم، گوش فرا ده! فهمت را براى درک آنها آماده، و حواست را جمع کن! که حجت بر تو تمام شد و السلام.

 
آن که علمى از کتاب داشت «آصف بن برخیا» بود، و حضرت سلیمان از شناسائى آنچه آصف مى ‏شناخت عاجز نبود، مى‏ خواست به امت خود از جن و انس بفهماند که حجت بعد از او آصف است و آن علم را سلیمان به امر خدا به وى سپرده بود، و تعلیمش کرده بود تا در امامت و رهنمائیش خلاف نکنند، چنان که در زمان حضرت داود هم (مسائلى از جانب خدا) به حضرت سلیمان تعلیم شده بود تا پیامبرى و پیشوائى او پس از پدر معلوم شود و حجت بر خلق مستحکم گردد. 
ادامه سوالات و پاسخ های امام را در کتاب تحف العقول، ترجمه جنتى، ص 761 – 771 مطالعه فرمایید. (این لینک) 

  

ارتباط آصف بن برخیا و امیرمومنان علی علیه السلام

 
در آیات مورد بحث درباره کسى که تخت ملکه سبأ را در کمترین مدت نزد سلیمان آورد، به عنوان «من عنده علم من الکتاب» (کسى که بخشى از علم کتاب را دارا بود) تعبیر شده است، در حالى که در سوره رعد آیه 43 در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و گواهان بر حقانیت او چنین آمده است‏: قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ‏:" بگو کافى است براى گواهى میان من و شما، خداوند و کسى که در نزد او" علم کتاب" است".

  
در حدیثى از" ابو سعید خدرى" از" پیامبر" صلی الله علیه و آله و سلم چنین آمده است که ابو سعید مى ‏گوید: من از معنى" الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ‏" (که در داستان سلیمان آمده) از محضرش سؤال کردم فرمود: او وصى برادرم سلیمان بن داود بود، عرض کردم" وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ‏" از چه کسى سخن مى ‏گوید، فرمود: 

 
ذاک اخى على بن ابى طالب:
" او برادرم على بن ابى طالب است"

 
توجه به تفاوت" علم من الکتاب" که علم جزئى را مى ‏گوید، و" علم الکتاب" که" علم کلى" را بیان مى ‏کند روشن مى ‏سازد که میان" آصف" و" على" علیه السلام چه اندازه تفاوت بوده است؟ 

  

لذا در روایات بسیارى مى ‏خوانیم که اسم اعظم الهى هفتاد و سه حرف است که یک حرف آن نزد" آصف بن برخیا" بود، و چنان خارق عادتى را انجام داد، و نزد امامان اهل بیت علیهم السلام هفتاد و دو حرف آن است، و یک حرف آن مخصوص به ذات پاک خدا است. (تفسیر نمونه، ج‏15، ص: 473 و 474).



جهت سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات

  • ۰ نظر
  • ۲۶ مرداد ۹۸ ، ۰۷:۰۰
  • احد داوری

خدایا تو را شکر می کنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم و به ارزش کیمیای درد پی ببرم و ناخالصی های وجودم را  در آتش درد دردمندان بسوزانم و هواهای نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی برم و موجودیت خود را احساس کنم و او را به حرکت وادارم.


منبع:  زمزم عشق (نیایش های شهید چمران)، ص 19 و 20

  • ۰ نظر
  • ۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۵
  • احد داوری

 

مقاله برگرفته از رساله دکتری به راهنمایی استاد بزرگوارم جناب آقای دکتر مهدی باکویی که در فصلنامه علمی پژوهشی «پژوهش های انقلاب اسلامی» منتشر گردیده است.

 

چکیده

یکی از شاخص‌های انقلابی ماندن، حساسیت در برابر دشمن است که لازمه آن شناخت دشمن و انتخاب نحوه برخورد مناسب با وی می‌باشد. از سوی دیگر تحلیل قرآنی چگونگی حساسیت با توجه به صحت، جامعیت و جهان‌شمولی آیات، برای ارائه نظریه بومی اسلامی در حوزه برخورد با دشمن ضروری است. پژوهش حاضر برای رسیدن به این هدف با گردآوری، طبقه‌بندی و تحلیل آیات با کمک منابع کتابخانه‌ای حدیثی، تفسیری و تاریخی به دنبال یافتن مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه آیات قرآن کریم می‌باشد. ازاین‌رو با تبیین لغوی- قرآنی مفاهیم حساسیت، نیروهای انقلابی و دشمن، به ذکر مراتب حساسیت در برابر دشمن پرداخته و پنج مرتبه کلی برای آن ذکر کرده است که عبارت‌اند از: شناخت دشمن و اهداف دشمنی، شناخت زمینه‌ها و راه‌های دشمنی، تبیین صریح و شفاف مواضع، اتخاذ تدابیر پیشگیرانه و جهاد همه‌جانبه با دشمن.

واژگان کلیدی: انقلاب، نیروهای انقلابی، حساسیت، دشمن، قرآن کریم

 

 متن کامل مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی از دیدگاه قرآن کریم 

 

متن کامل مقاله در فصلنامه علمی پژوهشی «پژوهش های انقلاب اسلامی»

 

  • ۰ نظر
  • ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۴۴
  • احد داوری

 

[خدایا] هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد تو او را خراب کردی ...

خدایا ... به هر که و هر چه دل بستم دلم را شکستی و عشق هر کسی را به دل گرفتم قرار از من گرفتی... تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیر و امیدی نداشته باشم...

تو این چنین کردی  تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا کسی امید نبندم ...

خدایا تو را بر همه این نعمت ها شکر می کنم.

 

... خدایا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند به حسین سوگند ... که من عاشق زیبایی ام و چه زیباست هم درد علی شدن و زجر کشیدن. چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن... و شیعه تمام عیار علی شدن.

 

 بخشی از نیایش های شهید چمران (زمزم عشق ص 8 و 9)

  • ۰ نظر
  • ۲۳ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۴
  • احد داوری

 

خاطره ای در باره  شهید منوچهر مدق:

 

  هر چه سختی بود با یک نگاهش می رفت، همین که جلوی همه بر می گشت و می گفت: «یک موی خانمم را نمی دهم به دنیا، تا آخر عمر نوکرش هستم»، خستگی هایم را می برد.

می دیدم محکم پشتم ایستاده، هیچ وقت با منوچهر بودن برایم عادت نشد، گاهی یادمان می رفت چه شرایطی داریم. بدترین روزها را با هم خوش بودیم. از خنده و شوخی اتاق را می گذاشتیم روی سرمان.

سیره شهدای دفاع مقدس، ج12،  ص 263

 

  • ۰ نظر
  • ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۲۹
  • احد داوری

 

درصورتی‌که دشمن به کیان جامعه اسلامی اعم از کیان مادی یا غیرمادی حمله کند لازم است که با وی مقابله صورت گیرد، لذا خداوند دستور به حفظ آمادگی نظامی و حرکات انفرادی و گروهی به‌سوی دشمن داده است ازجمله می‌فرماید:

  •  «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً»؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید [در برابر دشمن] آماده باشید [=اسلحه خود را برگیرید] و گروه‌گروه [به جهاد] بیرون روید یا به‌طور جمعى روانه شوید (نساء ۷۱).
  • «وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»؛ و در راه خدا با کسانى که با شما مى‏جنگند بجنگید ولى از اندازه درنگذرید زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست نمى‏دارد (بقره ۱۹۰).
  • «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ»؛ اى پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت گیر [که] جاى ایشان در جهنم خواهد بود و چه بد سرانجامى است (تحریم ۹).

 

در آیات فوق «انفروا» از ماده «نفر» به معنای دور شدن از چیزی و روی آوردن به چیزی است (ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج ۵، ص ۴۵۹) و زمانی که در مورد جنگ به کار می‌رود به معنای روی آوردن به جنگ است (طریحی، مجمع البحرین، ج ۳، ص ۴۹۹، راغب اصفهانی، مفردات، ص ۸۱۷).

«قتال» از ماده «قتل» به معنای زایل کردن روح از جسم و کشتن است، لذا قتال به معنای نبرد مسلحانه و محاربه خواهد بود (مصطفوى، التحقیق فی کلمات القرآن، ج ۹، ص ۱۹۶) و «جهاد» از ماده «جهد» در اصل به معنای طاقت، نیرو و مشقت است (راغب اصفهانی، مفردات، ص ۲۰۸؛ ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج ۱، ص ۴۸۶) و زمانی که گفته می‌شود فلانی جهاد کرد، مراد به کار انداختن قدرت خود و تحمل مشقت و تلاش است (قرشى، قاموس قرآن ‏، ج‏۲، ص ۷۷)

 

 این تلاش هم می‌تواند در مقابل دشمن درونی یعنی نفس باشد و هم دشمن بیرونی که در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز به هر دو نوع جهاد اشاره شده است: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام: أَنَّ النَّبِیَّ صلى الله علیه و آله بَعَثَ بِسَرِیَّةٍ، فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ: مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ، وَ بَقِیَ‏ الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ، قِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله، وَ مَا الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ؟ قَالَ: جِهَادُ النَّفْسِ؛ امام صادق علیه‌السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گروهی را برای نبرد فرستاد، زمانی که برگشتند فرمود: آفرین به قومی که جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اکبر باقی ماند. [اصحاب] پرسیدند: یا رسول‌الله جهاد اکبر چیست؟ حضرت فرمود: جهاد با نفس. (کلینى، ۱۴۲۹ ق، ج‏۹، ص ۳۷۸).

 

البته جهاد با دشمن باید به بهترین وجه انجام گیرد لذا قرآن دستور داده است تا حق جهاد ادا شود: «وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ»؛ و در راه خدا چنانکه حق جهاد [در راه] اوست جهاد کنید (حج ۷۸) زیرا حق جهاد به معنای عالی‌ترین مراتب جهاد است یعنی جهادی خالصانه و فقط در راه خدا (طباطبایى، ‏ المیزان‏، ج ۱۴، ص ۴۱۲؛ مکارم شیرازی، نمونه، ج ۱۴، ص ۱۸۲) یا جهادی که هیچ نوع کوتاهی در آن صورت نگیرد (ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج ۱۷، ص ۲۵۱) یا جهاد با مال و زبان و جان (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم‏، ج ۵، ص ۳۹۸).

 

تعابیر دیگر قرآن درباره جهاد نیز این حقیقت را تأیید می‌کند، ازجمله دستور به «جهاد کبیر» در برابر کفار که می‌فرماید: «فَلاَ تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَ جَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَاداً کَبِیراً»؛ پس از کافران اطاعت مکن و با [الهام گرفتن از] قرآن با آنان به جهادى بزرگ بپرداز (فرقان ۵۲). در این آیه ضمیر «به» به قرآن برمی‌گردد؛ یعنی با قرآن (طبرسى، ‏ مجمع البیان‏، ج ۷، ص ۲۷۳)، لذا می‌توان آیه را چنین تفسیر نمود: با قرآن با دشمنان مجاهده کن که مراد تلاوت آیات قرآن بر مشرکان، بیان حقایق آن و اتمام‌حجت بر آنان است (طباطبایى، ‏ المیزان‏، ج ۱۵، ص ۲۲۹) به نظر برخی از مفسران، جهاد در این آیه به معنای تلاش فکری، فرهنگی و تبلیغاتی است زیرا سوره فرقان در مکه نازل شده و دستور جهاد مسلحانه در مکه صادر نشده بود (مکارم شیرازی، نمونه، ج ۱۵، ص ۱۲۲).

  

بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم

  • ۰ نظر
  • ۲۱ مرداد ۹۸ ، ۰۷:۵۴
  • احد داوری

 

در کنار تقویت اعتقادی و اخلاقی نیروهای انقلابی، وجود برخی تجهیزات نظامی و غیرنظامی باعث ممانعت دشمن از حمله دشمن به جامعه انقلابی می‌گردد، قرآن به ماجرای سدسازی ذوالقرنین اشاره‌کرده است که با ایجاد حائلی آهنی میان شکاف دو کوه، مانع از نفوذ دشمنان نیرومندی چون یأجوج و مأجوج گردید:

«قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلَی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّی إِذَا سَاوَی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً»؛ گفتند اى ذوالقرنین یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد مى‏کنند آیا [ممکن است] مالى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدى قرار دهى؟ گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده [از کمک مالى شما] بهتر است مرا با نیرویى [انسانى] یارى کنید [تا] میان شما و آن‌ها سدى استوار قرار دهم براى من قطعات آهن بیاورید تا آنگاه‌که میان دو کوه برابر شد گفت بدمید تا وقتی‌که آن [قطعات] را آتش گردانید گفت مس گداخته برایم بیاورید تا روى آن بریزم. درنتیجه [اقوام وحشى] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند (کهف ۹۴ – ۹۷).

 

 اهمیت تجهیزات نظامی برای پیشگیری از حملات دشمن به‌اندازه‌ای است که خداوند با صراحت ضمن دستور به آماده کردن هر نوع نیروی مادی و معنوی (قطب‌الدین راوندى، ‏ فقه القرآن‏، ج ۱، ص ۳۳۳؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه،  ج ۷، ص ۲۲) به‌صراحت دلیل آن را اعلام می‌کند که هدف ترساندن دشمنان خدا و نیروهای انقلابی است چه دشمنانی که شناخته‌شده هستند و چه آن‌هایی که هنوز ناشناس هستند اعم از منافقانی که در ظاهر در کنار مسلمانان هستند و چه کفاری که هنوز با مسلمانان درگیر نشده‌اند (طباطبایى، ‏ المیزان‏، ج ۹، ص ۱۱۶) و خداوند از دشمنی آن‌ها آگاه است:

 

«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‌ءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ»؛ و هر چه در توان دارید از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این [تدارکات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] دیگرى را جز ایشان که شما نمى‏شناسیدشان و خدا آنان را مى‏شناسد بترسانید و هر چیزى در راه خدا خرج کنید پاداشش به خود شما باز گردانیده مى‏شود و بر شما ستم نخواهد رفت (انفال ۶۰).

 

در این آیه،  در برخی روایات مصداق «قوة» هر نوع سلاح (قمى، ‏ تفسیر قمی‏، ج ۱، ص ۲۷۹)، تیر جنگی (کلینى، اصول کافی، چاپ دار الحدیث، ج ۹، ص ۴۶۸)، شمشیر و سپر (عیاشى، تفسیر عیاشی‏، ج ۲، ص ۶۶) و حتی خضاب کردن موهای سروصورت (ابن‌بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۱۲۳) که نوعی جنگ روانی علیه دشمن محسوب می‌شود معرفی‌شده است.

 

ساخت زره توسط حضرت داود علیه‌السلام نیز نمونه از تجهیزات پیشگیرانه است: «وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ‌«؛ به [داوود] فن زره [سازى] آموختیم تا شما را از [خطرات] جنگتان حفظ کند پس آیا شما سپاسگزارید؟ (انبیاء ۸۰)

هرچند طبق نظر برخی مفسران «لبوس» هرگونه اسلحه دفاعى و تهاجم مانند زره، شمشیر و نیزه را شامل مى‏شود (طوسى، تفسیر تبیان، ج ۷، ص ۲۶۹؛ طبرسى، ‏ مجمع البیان، ج ۷، ص ۹۰) ولى با توجه به قراین موجود در آیات قرآن «لبوس» در اینجا به معنى زره مى‏باشد که جنبه حفاظت در جنگ‌ها را دارد. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۱۳، ص ۴۷۱) و برخی روایات نیز مصداق زره برای «لبوس» را تأیید می‌کنند. (قمى، ‏ تفسیر قمی‏، ج ۲، ص ۷۴؛ مجلسى، بحار الانوار‏، ج ۱۴، ص ۴)

 

البته فقط تجهیزات مادی و پیشرفته‌ترین سلاح‌های هر زمان به عنوان یک وظیفه قطعی اسلامی برای پیشگیری کافی نیست (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۲۲)، بلکه علاوه بر تدابیر پیشگیرانه ذکرشده، گاهی وجود نیروی انسانی که بتواند دفاع مناسبی از خود نشان دهد می‌تواند عامل پیشگیری در برابر دشمن باشد، قرآن کریم ازجمله درخواست‌های حضرت موسی علیه‌السلام در آغاز رسالت، وزارت هارون را مطرح کرده است که بنا بر سیاق آیات و روایات مطرح‌شده برای جبران لکنت زبان حضرت موسی علیه‌السلام در هنگام خشم بود، زیرا می‌ترسید با عدم پذیرش فرعون خشمگین شود و لکنت زبانش بیشتر گردد (طباطبایى، ‏ المیزان‏، ۱۶، ص ۳۴؛ فخر رازى، مفاتیح الغیب‏، ج ۲۴، ص ۵۹۶):

«وَ أَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ»؛ و برادرم هارون از من زبان‏آورتر است پس او را با من به دستیارى گسیل دار تا مرا تصدیق کند زیرا مى‏ترسم مرا تکذیب کنند‌ (قصص ۳۴)

 

 همچنین وجود نیروهایی که بتوانند اطلاعات اخبار دشمن را به رهبر جامعه برای تصمیم‌گیری منتقل کنند ضروری است چنانکه در مورد حضرت موسی علیه‌السلام آمده است:

«وَ جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعَی قَالَ یَا مُوسَی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ‌«؛ و از دورافتاده‏ترین [نقطه] شهر مردى دوان‌دوان آمد [و] گفت اى موسى سران قوم درباره تو مشورت مى‏کنند تا تو را بکشند پس [از شهر] خارج شو من جدا از خیرخواهان تو هستم (قصص ۲۰)

 

 ازاین‌رو مجاهدان در راه خدا به عنوان نیروی اجرایی به‌کارگیرنده تجهیزات نیز محبوب درگاه حق‌تعالی قرار می‌گیرند: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ‌«؛ در حقیقت خدا دوست دارد کسانى را که در راه او صف در صف چنانکه گویى بنایى ریخته شده از سرب‏اند جهاد مى ‏کنند (صف ۴).

 

بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم

  • ۰ نظر
  • ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۸
  • احد داوری

 

آراستگی به فضایل اخلاقی از ضرورت‌های پیشگیرانه در مقابل نفوذهای دشمن است، برخی نیروهای انقلابی به دلیل انجام معاصی لغزیده‌اند، ازجمله دلیل لغزش تعدادی در جنگ احد (طبرسى، ‏ مجمع البیان ‏، ج ۲، ص ۸۶۴؛ ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج ۳، ص ۲۶۱) ارتکاب برخی گناهان نظیر دلدادگی به غنائم دنیوی، حرص به مال و بقا در دنیا، (طبرسى، ‏ مجمع البیان‏، ج ۲، ص ۸۶۴؛ فیض کاشانى، ‏ تفسیر صافی‏، ج ۱، ص ۳۹۴) بود:

 

 «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْاْ مِنکُمْ یوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُواْ»؛ روزى که دو گروه [در احد] با هم رویاروى شدند کسانى که از میان شما [به دشمن] پشت کردند در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره‏اى ازآنچه [از گناه] حاصل کرده بودند شیطان آنان را بلغزانید (آل‌عمران ۱۵۵).

 

همچنین بر اساس آیه ۷۷ سوره توبه خلف وعده باعث ماندگاری نفاق می‌شود: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یوْمِ یلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُواْ یکْذِبُونَ»؛ درنتیجه به سزاى آنکه با خدا خلف وعده کردند و از آن روى که دروغ مى‏گفتند در دل‌هایشان تا روزى که او را دیدار مى‏کنند پیامدهاى نفاق را باقى گذارد. در شأن نزول این آیه آمده است که منافقان وعده داده بودند تا زکات مالشان را پرداخت کنند ولی خلف وعده کرده و نپرداختند (طبرسى، ‏ مجمع البیان ‏، ج ۵، ص ۸۲؛ فخر رازى، مفاتیح الغیب‏، ج ۱۶، ص ۱۰۵) لذا خلف وعده که از گناهان اخلاقی است باعث ریشه‌دار شدن نفاق در قلوب آن‌ها گردید.

  

بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم

  • ۰ نظر
  • ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۴۴
  • احد داوری
مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)