مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

۳۳۴ مطلب با موضوع «سبک زندگی بزرگان و شهدا» ثبت شده است

 

عبدالاعلى، پسر أعین، از کوفه عازم مدینه بود. دوستان و پیروان امام صادق علیه السلام در کوفه، فرصت را مغتنم شمرده مسائل زیادى که مورد احتیاج بود نوشتند و به عبدالاعلى دادند که جواب آنها را از امام بگیرد و با خود بیاورد. ضمنا از وى درخواست کردند که یک مطلب خاص را شفاها از امام بپرسد و جواب بگیرد و آن مربوط به موضوع حقوقى بود که یک نفر مسلمان بر سایر مسلمانان پیدا مى کند.

 

عبدالاعلى وارد مدینه شد و به محضر امام رفت. سؤالات کتبى را تسلیم کرد و سؤال شفاهى را نیز مطرح نمود، اما برخلاف انتظار او امام به همه سؤالات جواب داد مگر درباره حقوق مسلمان بر مسلمان. عبدالاعلى آن روز چیزى نگفت و بیرون رفت. امام در روزهاى دیگر هم یک کلمه درباره این موضوع نگفت.

 

عبدالاعلى عازم خروج از مدینه شد و براى خداحافظى به محضر امام رفت.

فکر کرد مجددا سؤال خود را طرح کند؛ عرض کرد: «یا بن رسول اللَّه! سؤال آن روز من بى جواب ماند.».

- من عمدا جواب ندادم.

- چرا؟.

- زیرا مى ترسم حقیقت را بگویم و شما عمل نکنید و از دین خدا خارج گردید.

آنگاه امام اینچنین به سخن خود ادامه داد:

 

«همانا از جمله سخت ترین تکالیف الهى درباره بندگان سه چیز است:

«یکى رعایت عدل و انصاف میان خود و دیگران، آن اندازه که با برادر مسلمان خود آنچنان رفتار کند که دوست دارد او با خودش چنان کند

دیگر اینکه مال خود را از برادران مسلمان مضایقه نکند و با آنها به مواسات رفتار کند.

سوم یاد کردن خداست در همه حال، اما مقصودم از یاد کردن خدا این نیست که پیوسته سبحان اللَّه و الحمد للَّه بگوید، مقصودم این است که شخص آنچنان باشد که تا با کار حرامى مواجه شد، یاد خدا که همواره در دلش هست جلو او را بگیرد

 

مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 469 و 470

احد داوری
۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مردى از انصار نزد رسول اکرم آمد و سؤال کرد: «یا رسول اللَّه! اگر جنازه شخصى در میان است و باید تشییع و سپس دفن شود و مجلسى علمى هم هست که از شرکت در آن بهره مند مى شویم، وقت و فرصت هم نیست که در هر دو جا شرکت کنیم، در هر کدام از این دو کار شرکت کنیم از دیگرى محروم مى مانیم، تو کدامیک از ایندو را دوست مى دارى تا من در آن شرکت کنم؟».

 

رسول اکرم فرمود:

«اگر افراد دیگرى هستند که همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند، در مجلس علم شرکت کن.

همانا شرکت در یک مجلس علم از حضور در هزار تشییع جنازه و از هزار عیادت بیمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم تصدق و هزار حج غیرواجب و هزار جهاد غیرواجب بهتر است.

اینها کجا و حضور در محضر عالم کجا؟

مگر نمى دانى به وسیله علم است که خدا اطاعت مى شود، و به وسیله علم است که عبادت خدا صورت مى گیرد. خیر دنیا و آخرت با علم توأم است، همان طور که شر دنیا و آخرت با جهل توأم است.»

 

مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 474

 

احد داوری
۱۹ تیر ۹۹ ، ۱۲:۳۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

 روزگارى بر مردم خواهد آمد که نُه دهم عافیت در کناره گیرى از مردم باشد، و یک دهم آن در خموشى و سکوت. (تحف العقول، ترجمه جعفرى، ص419)

 

وَ قَالَ علیه السلام:  یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ تَکُونُ الْعَافِیَةُ فِیهِ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ تِسْعَةٌ مِنْهَا فِی اعْتِزَالِ النَّاسِ وَ وَاحِدٌ فِی الصَّمْتِ. (تحف العقول،ص446)

 

احد داوری
۱۷ تیر ۹۹ ، ۱۶:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

 

 فرد با سخاوت از غذاى مردم مى خورد تا آنان نیز از خوراکش بخورند.

ولى فرد بخیل از غذایشان نمى خورد تا از خوراکش نخورند. (تحف العقول، ترجمه جعفرى، ص419)

  

وَ قَالَ علیه السلام: السَّخِیُّ یَأْکُلُ مِنْ طَعَامِ النَّاسِ لِیَأْکُلُوا مِنْ طَعَامِهِ وَ الْبَخِیلُ لَا یَأْکُلُ مِنْ طَعَامِ النَّاسِ لِئَلَّا یَأْکُلُوا مِنْ طَعَامِهِ. (تحف العقول،ص446)

 

احد داوری
۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۶:۵۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

 شخصى که در پى رزق و روزى رود تا خانواده اش را اداره نماید اجر و پاداشش از رزمنده در جهاد بیشتر است.

(تحف العقول، ترجمه جعفرى، ص419)

 

وَ قَالَ علیه السلام:  إِنَّ الَّذِی یَطْلُبُ مِنْ فَضْلٍ یَکُفُّ بِهِ عِیَالَهُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. (تحف العقول،ص445)

احد داوری
۱۴ تیر ۹۹ ، ۱۷:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امام صادق علیه السلام جامه زبر کارگرى بر تن و بیل در دست داشت و در بوستان خویش سرگرم بود. چنان فعالیت کرده بود که سراپایش را عرق گرفته بود.

در این حال ابوعمرو شیبانى وارد شد و امام را در آن تعب و رنج مشاهده کرد.

 

پیش خود گفت شاید علت اینکه امام شخصا بیل به دست گرفته و متصدى این کار شده این است که کسى دیگر نبوده و از روى ناچارى خودش دست به کار شده. جلو آمد و عرض کرد: «این بیل را به من بدهید، من انجام مى دهم.».

امام فرمود: «نه، من اساسا دوست دارم که مرد براى تحصیل روزى رنج بکشد و آفتاب بخورد.»

 

منبع: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 310

احد داوری
۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۹:۱۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 برخی مواقع از دست دادن والدین علاوه بر فشار روحی، باعث دشواری زندگی نیز می شود بویژه اگر والدین چیزی از خود به ارث نگذارند. دوستان واقعی کسانی هستند که در این زمان به یاری  بشتابند و با دست محبت خود، بار دیگر رونقی به زندگی همدیگر دهند. چیزی که این روزها کمتر شاهد آن هستیم و باید با الگو گیری از سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام و یارانشان طرحی نو دراندازیم، ماجرای ابن سیابه نمونه ای از این موارد است که نکات جالبی در رفتار هر دو طرف دیده می شود: کمک مالی، سرمایه گذاری مناسب و به موقع، بازگردادن به موقع اصل سرمایه، توجه به تذکر پدر و مادر، زیارت خانه خدا، زیارت امام صادق علیه السلام، ادب نشستن در محضر امام، چگونگی توجه به فرمایش امام و... نکاتی است که در این ماجرای واقعی وجود دارد و از آن قابل برداشت است. اگر بگوییم این موارد افسانه مانند هستند به گزاف نگفته ایم، اینک اصل داستان با بیان رسای شهید مطهری:

 

عبد الرحمن بن سیابه کوفى، جوانى نورس بود که پدرش از دنیا رفت. مرگ پدر از یک طرف، فقر و بیکارى از طرف دیگر روح حساس او را رنج مى داد. روزى در خانه نشسته بود که کسى در خانه را زد. یکى از دوستان پدرش بود. به او تسلیت گفت و دلدارى داد. سپس پرسید: «آیا از پدرت سرمایه اى باقى مانده است؟».

«نه.».

- این هزار درهم را بگیر، اما بکوش که اینها را سرمایه کنى و از منافع آنها خرج کنى.».

این را گفت و از دم در برگشت و رفت.

 

عبد الرحمن خوشحال و خرم پیش مادرش رفت و کیسه پول را به او نشان داد و جریان را نقل کرد. طبق توصیه دوست پدرش به فکر کاسبى افتاد. نگذاشت به فردا بکشد. تا شب آن پول را تبدیل به کالا کرد. دکانى براى خود در نظر گرفت و مشغول کار و کسب شد. طولى نکشید که کار و کسبش بالا گرفت

احد داوری
۰۱ تیر ۹۹ ، ۱۷:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

  

پیرمرد نصرانى، عمرى کار کرده و زحمت کشیده بود، اما ذخیره و اندوخته اى نداشت، آخر کار کور هم شده بود. پیرى و نیستى و کورى همه با هم جمع شده بود و جز گدایى راهى برایش باقى نگذارد؛ کنار کوچه مى ایستاد و گدایى مى کرد. مردم ترحم مى کردند و به عنوان صدقه پشیزى به او مى دادند و او از همین راه بخور و نمیر به زندگانى ملالت بار خود ادامه مى داد.

 

تا روزى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام از آنجا عبور کرد و او را به آن حال دید. على به صدد جستجوى احوال پیرمرد افتاد تا ببیند چه شده که این مرد به این روز و این حال افتاده است، ببیند آیا فرزندى ندارد که او را تکفل کند؟ آیا راهى دیگر وجود ندارد که این پیرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگى کند و گدایى نکند؟.

 

کسانى که پیرمرد را مى شناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانى است و تا جوانى و چشم داشت کار مى کرد، اکنون که هم جوانى را از دست داده و هم چشم را، نمى تواند کار بکند، ذخیره اى هم ندارد، طبعا گدایى مى کند. على علیه السلام فرمود:

«عجب! تا وقتى که توانایى داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشته اید؟! سوابق این مرد حکایت مى کند که در مدتى که توانایى داشته کار کرده و خدمت انجام داده است. بنابر این برعهده حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید از بیت المال به او مستمرى بدهید

  

 مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 477 و 478

احد داوری
۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۲۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 
مفضل بن قیس سخت در فشار زندگى واقع شده بود. فقر و تنگدستى، قرض و مخارج زندگى او را آزار مى داد. یک روز در محضر امام صادق لب به شکایت گشود و بیچارگیهاى خود را مو به مو تشریح کرد: «فلان مبلغ قرض دارم، نمى دانم چه جور ادا کنم. فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدى ندارم. بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده ام. به هر در بازى مى روم به رویم بسته مى شود ...» در آخر از امام تقاضا کرد درباره اش دعایى بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از کار فروبسته او بگشاید.

 
امام صادق به کنیزکى که آنجا بود فرمود: «برو آن کیسه اشرفى که منصور براى ما فرستاده بیاور.» کنیزک رفت و فوراً کیسه اشرفى را حاضر کرد. آنگاه به مفضل بن قیس فرمود: «در این کیسه چهارصد دینار است و کمکى است براى زندگى تو.».
- مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.».

 
- «بسیار خوب، دعا هم مى کنم. اما این نکته را به تو بگویم، هرگز سختیها و بیچارگیهاى خود را براى مردم تشریح نکن، اولین اثرش این است که وانمود مى شود تو در میدان زندگى زمین خورده اى و از روزگار شکست یافته اى. در نظرها کوچک مى شوى، شخصیت و احترامت از میان مى رود

 

مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 379 و 380

احد داوری
۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

شب بود و هوا بارانى و مرطوب. امام صادق، تنها و بى خبر از همه کسان خویش، از تاریکى شب و خلوت کوچه استفاده کرده از خانه بیرون آمد و به طرف «ظله بنى ساعده» روانه شد.

از قضا معلّى بن خنیس که از اصحاب و یاران نزدیک امام بود و ضمنا ناظر خرج منزل امام هم بود متوجه بیرون شدن امام از خانه شد. پیش خود گفت امام را در این تاریکى تنها نگذارم. با چند قدم فاصله که فقط شبح امام را در آن تاریکى مى دید آهسته به دنبال امام روان شد.

 

همین طور که آهسته به دنبال امام مى رفت ناگهان متوجه شد مثل اینکه چیزى از دوش امام به زمین افتاد و روى زمین ریخت، و آهسته صداى امام را شنید که فرمود: «خدایا این را به ما برگردان.».

در این وقت معلى جلو رفت و سلام کرد. امام از صداى معلى او را شناخت و فرمود:

«تو معلى هستى؟».

- بلى معلى هستم.

بعد از آنکه جواب امام را داد، دقت کرد ببیند که چه چیز بود که به زمین افتاد، دید مقدارى نان در روى زمین ریخته است.

امام: «اینها را از روى زمین جمع کن و به من بده.».

 

معلى تدریجا نانها را از روى زمین جمع کرد و به دست امام داد. انبان بزرگى از نان بود که یک نفر به سختى مى توانست آن را به دوش بکشد.

معلى: «اجازه بده این را من به دوش بگیرم.».

امام: «خیر، لازم نیست، خودم به این کار از تو سزاوارترم.».

 

امام نانها را به دوش کشید و دو نفرى راه افتادند تا به ظله بنى ساعده رسیدند.

آنجا مجمع فقرا و ضعفا بود. کسانى که از خود خانه و مأوایى نداشتند، در آنجا به سر مى بردند. همه خواب بودند و یک نفر هم بیدار نبود. امام نانها را، یکى یکى و دو تا دو تا، در زیر جامه فرد فرد گذاشت و احدى را فروگذار نکرد و عازم برگشتن شد.

معلى: «اینها که تو در این دل شب برایشان نان آوردى شیعه اند و معتقد به امامت هستند؟».

- نه، اینها معتقد به امامت نیستند، اگر معتقد به امامت بودند نمک هم مى آوردم.

 

منبع: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 278 و 279

احد داوری
۲۸ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امام صادق علیه السلام با بعضى از اصحاب براى تسلیت به خانه یکى از خویشاوندان مى رفتند. در بین راه بند کفش امام صادق علیه السلام پاره شد به طورى که کفش به پا بند نمى شد. امام کفش را به دست گرفت و پاى برهنه به راه افتاد.

 

ابن ابى یعفور- که از بزرگان صحابه آن حضرت بود- فورا کفش خویش را از پا درآورد، بند کفش را باز و دست خود را دراز کرد به طرف امام تا آن بند را بدهد به امام که امام با کفش برود و خودش با پاى برهنه راه را طى کند.

امام با حالت خشمناک روى خویش را از عبد اللَّه برگرداند و به هیچ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمود:

 

«اگر یک سختى براى کسى پیش آید، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختى اولى  است. معنا ندارد که حادثه اى براى یک نفر پیش بیاید و دیگرى متحمل رنج بشود.»

 

منبع: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 267

 

احد داوری
۲۷ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

عائله امام صادق علیه السلام و هزینه زندگى آن حضرت زیاد شده بود. امام به فکر افتاد که از طریق کسب و تجارت عایداتى به دست آورد تا جواب مخارج خانه را بدهد.

هزار دینار سرمایه فراهم کرد و به غلام خویش- که «مصادف» نام داشت- فرمود:

«این هزار دینار را بگیر و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش.».

 

مصادف رفت و با آن پول از نوع متاعى که معمولًا به مصر حمل مى شد خرید و با کاروانى از تجار که همه از همان نوع متاع حمل کرده بودند به طرف مصر حرکت کرد.

همینکه نزدیک مصر رسیدند، قافله دیگرى از تجار که از مصر خارج شده بود به آنها برخورد. اوضاع و احوال را از یکدیگر پرسیدند. ضمن گفتگوها معلوم شد که اخیرا متاعى که مصادف و رفقایش حمل مى کنند بازار خوبى پیدا کرده و کمیاب شده است. صاحبان متاع از بخت نیک خود بسیار خوشحال شدند، و اتفاقا آن متاع از چیزهایى بود که مورد احتیاج عموم بود و مردم ناچار بودند به هر قیمت هست آن را خریدارى کنند.

صاحبان متاع بعد از شنیدن این خبر مسرت بخش با یکدیگر همعهد شدند که به سودى کمتر از صددرصد نفروشند.

 

رفتند و وارد مصر شدند. مطلب همان طور بود که اطلاع یافته بودند. طبق عهدى که با هم بسته بودند بازار سیاه به وجود آوردند و به کمتر از دو برابر قیمتى که براى خود آنها تمام شده بود نفروختند.

مصادف با هزار دینار سود خالص به مدینه برگشت. خوشوقت و خوشحال به حضور امام صادق رفت و دو کیسه که هر کدام هزار دینار داشت جلو امام گذاشت.

 

امام پرسید: «اینها چیست؟» گفت: «یکى از این دو کیسه سرمایه اى است که شما به من دادید، و دیگرى- که مساوى اصل سرمایه است- سود خالصى است که به دست آمده.».

امام: «سود زیادى است، بگو ببینم چطور شد که شما توانستید این قدر سود ببرید؟».

- قضیه از این قرار است که در نزدیک مصر اطلاع یافتیم که مال التجاره ما در آنجا کمیاب شده. هم قسم شدیم که به کمتر از صد درصد سود خالص نفروشیم، و همین کار را کردیم.

 

- سبحان اللَّه! شما همچو کارى کردید؟! قسم خوردید که در میان مردمى مسلمان بازار سیاه درست کنید؟! قسم خوردید که به کمتر از سود خالصِ مساوى اصل سرمایه نفروشید؟! نه، همچو تجارت و سودى را من هرگز نمى خواهم.

سپس امام یکى از دو کیسه را برداشت و فرمود: «این سرمایه من» و به آن یکى دیگر دست نزد و فرمود: «من به آن کارى ندارم.».

 

آنگاه فرمود:

«اى مصادف! شمشیر زدن از کسب حلال آسانتر است

 

منبع: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 262 و 263

 
احد داوری
۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

شاکى شکایت خود را به خلیفه مقتدر وقت، عمر بن الخطاب، تسلیم کرد. طرفین دعوا باید حاضر شوند و دعوا طرح شود. کسى که از او شکایت شده بود امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام بود.

 

عمر هر دو طرف را خواست و خودش در مسند قضا نشست. طبق دستور اسلامى، دو طرف دعوا باید پهلوى یکدیگر بنشینند و اصل «تساوى در مقابل دادگاه» محفوظ بماند. خلیفه مدعى را به نام خواند، و امر کرد در نقطه معینى روبروى قاضى بایستد. بعد رو کرد به على و گفت: «یا ابَاالحسن! پهلوى مدعى خودت قرار بگیر.» به شنیدن این جمله، چهره على درهم و آثار ناراحتى در قیافه اش پیدا شد. خلیفه گفت: «یا على! میل ندارى پهلوى طرف مخاصمه خویش بایستى؟».

 

على: «ناراحتى من از این نبود که باید پهلوى طرف دعواى خود بایستم؛ برعکس، ناراحتى من از این بود که تو کاملا عدالت را مراعات نکردى، زیرا مرا با احترام نام بردى و به کنیه خطاب کردى و گفتى «یا اباالحسن»، اما طرف مرا به همان نام عادى خواندى. علت تأثر و ناراحتى من این بود.»

 

منبع: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 246

احد داوری
۲۵ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یکى از مسلمانان- که مرد فقیر ژنده پوشى بود- از در رسید و طبق سنت اسلامى- که هرکس در هر مقامى هست، همینکه وارد مجلسى مى شود باید ببیند هر کجا جاى خالى هست همان جا بنشیند و یک نقطه مخصوص را به عنوان اینکه شأن من چنین اقتضا مى کند در نظر نگیرد- آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه اى جایى خالى یافت، رفت و آنجا نشست.

 

از قضا پهلوى مرد متعین و ثروتمندى قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه هاى خود را جمع کرد و خودش را به کنارى کشید. رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت:

«ترسیدى که چیزى از فقر او به تو بچسبد؟!».

- نه یا رسول اللَّه!.

- ترسیدى که چیزى از ثروت تو به او سرایت کند؟.

- نه یا رسول اللَّه!.

- ترسیدى که جامه هایت کثیف و آلوده شود؟.

- نه یا رسول اللَّه!

- پس چرا پهلو تهى کردى و خودت را به کنارى کشیدى؟

 

- اعتراف مى کنم که اشتباهى مرتکب شدم و خطا کردم. اکنون به جبران این خطا و به کفاره این گناه حاضرم نیمى از دارایى خودم را به این برادر مسلمان خود که درباره اش مرتکب اشتباهى شدم ببخشم.

مرد ژنده پوش: «ولى من حاضر نیستم بپذیرم.»

 

جمعیت: چرا؟.

- چون مى ترسم روزى مرا هم غرور بگیرد و با یک برادر مسلمان خود آنچنان رفتارى بکنم که امروز این شخص با من کرد.

 

منبع: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18 ص 229 و 230

 
احد داوری
۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۰۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر