مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

۳۳۴ مطلب با موضوع «سبک زندگی بزرگان و شهدا» ثبت شده است

 

شب تا صبح خوابم نبرد. دور حیاط راه می رفتم. تمام صحنه ها مثل فیلم در ذهنم رد می شد. همه آن منت کشی هایش.

از آقای قرائتی شنیده بودم: «50 درصد ازدواج تحقیقه و پنجاه درصدش توسل. نمیشه به تحقیق امید داشت ولی می توان به توسل دل بست».

 

 بین خوف و رجا گیر افتاده بودم. با اینکه به دلم نشسته بود باز دلهره داشتم. متوسل شدم. زنگ زدم به حرم امام رضا علیه السلام، همان که خِیرم کرده بود برایش. چشمانم را بستم. با نوای صلوات خاصه، خودم را پای ضریح می دیدم. 

 

 در بین همهمه زائران، حرفم را دخیل بستم به ضریح:

«ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا

حلوا به کسی ده که محبت نچشیده»

همه را سپردم به امام علیه السلام

 

 کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 23

احد داوری
۰۱ آبان ۹۹ ، ۲۰:۵۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

نمی دانم چرا یک دفعه نظرم عوض شد. دیگر به چشم یک بسیجی افراطی و متحجر نگاهش نمی کردم. حس غریبی آمده بود سراغم. نمی دانستم چرا این طور شده بودم. نمی خواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است، با این وجود هنوز نمی توانستم اجازه بدهم بیاید خواستگاری. راستش خنده ام می گرفت، خجالت می کشیدم بگویم دل مرا هم با خودش برده!

 

وقتی برگشت پیغام داد می خواد بیاید خواستگاری. باز قبول نکردم. مثل قبل عصبانی نشدم ولی زیر بار هم نرفتم. خانم ایوبی گفت: «دو سه ساله این بنده خدا را معطل خودت کردی! طوری نمیشه که! بذار بیاد خواستگاری و حرفاش رو بزنه». گفتم: «بیاد، ولی خوش بین نباشه که بله بشنوه»! ......

 

نشست روبرویم. خندید و گفت: «دیدید آخر به دلتون نشستم»! زبانم بند آمده بود. من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم، انگار حالا لال شده بودم.

 

خودش جواب خودش را داد: «رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرون کنه، پاک پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن. نظرم عوض شد. دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!».

 

نفسم بند اومده بود، قلبم تند تند می زد و سرم داغ شده بود. توی دلم حال عجیبی داشتم. حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد. انگار دست امام رضا علیه السلام بود و دل من.

 

کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 15 و 16

احد داوری
۳۰ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

زهی خیال باطل! تازه اولش بود هر روز به هر نحوی پیغام می فرستاد و می خواست بیاید خواستگاری. جواب سر بالا می دادم. داخل دانشگاه جلویم سبز شد. خیلی جدی و بی مقدمه پرسید: «چرا هر کی رو می فرستم جلو، جوابتون منفیه؟» بدون مکث گفتم: «ما به درد هم نمی خوریم!». با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد: «ولی فکر می کنم خیلی به هم می خوریم!» جوابم را کوبیدم توی صورتش: « آدم باید کسی که می خواد همراهش بشه، به دلش بشینه!»

 

خنده پیروزمندانه ای سرداد، انگار به خواسته اش رسیده بود: «یعنی این مسئله حل بشه، مشکل شما هم حل میشه؟»  جوابی نداشتم. چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم.

 

کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398 صفحه 14

 

احد داوری
۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۹:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، دعای عرفه برگزار می شد. دیدم فقط چند تا تکه موکت پهن کرده اند. به مسئول خواهران اعتراض کردم: «دانشگاه به این بزرگی و این چند تا تکه موکت!». در جواب حرفم گفت: «همینا هم بعیده پر بشه».

 

وقتی دیدم توجهی نمی کند، رفتم پیش آقای محمد خانی. صدایش زدم. جواب نداد. چند بار داد زدم تا شنید. سر به زیر آمد که «بفرمایین». بدون مقدمه گفتم: «این موکتا کمه». گفت: «قد همینش هم نمیان»». بهش توپیدم: «ما مکلف به وظیفه ایم نه نتیجه»! او هم با عصبانیت جواب داد: «این وقت روز دانشجو از کجا  میاد»؟

 

همین که دعا شروع شد، روی همه موکت ها کیپ تا گیپ نشستند. همه شان افتادند به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاوریم؟!!

  

یادداشت هایی از کتاب «قصه دلبری» (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت «مرجان در علی» همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398 صفحه 7 و 8

احد داوری
۲۸ مهر ۹۹ ، ۱۷:۵۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

سدیر نقل می کند: حضرت ابو عبد اللَّه علیه السّلام به من فرمودند:

اى سدیر، آیا زیاد به زیارت قبر ابى عبد اللَّه الحسین علیه السّلام مى‏ روى؟ (مراد این است که چرا زیاد به زیارت آن حضرت نمى‏ روى؟)

محضر مبارکش عرض کردم: این زیاد به زیارت نرفتن ناشى از اشتغالات و گرفتارى‏ هایم مى‏ باشد.

حضرت فرمودند:

آیا چیزى به تو تعلیم بکنم که وقتى انجامش دادى خدا بواسطه آن ثواب زیارت را به تو بدهد؟

عرض کردم: فدایت شوم آرى.

حضرت فرمودند:

 

در منزلت غسل کن و به پشت بام برو و با اشاره به آن حضرت سلام کن، با همین عمل خداوند متعال ثواب زیارت به تو خواهد داد.

 

ٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا سَدِیرُ تُکْثِرُ مِنْ‏ زِیَارَةِ قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ قُلْتُ إِنَّهُ مِنَ الشُّغُلِ فَقَالَ أَ لَا أُعَلِّمُکَ شَیْئاً إِذَا أَنْتَ فَعَلْتَهُ کَتَبَ اللَّهُ لَکَ بِذَلِکَ الزِّیَارَةَ فَقُلْتُ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاکَ فَقَالَ لِی اغْتَسِلْ فِی مَنْزِلِکَ وَ اصْعَدْ إِلَى سَطْحِ دَارِکَ وَ أَشِرْ إِلَیْهِ بِالسَّلَامِ یُکْتَبْ لَکَ بِذَلِکَ الزِّیَار

کامل الزیارات، ترجمه ذهنى تهرانى ، ص872

 

احد داوری
۱۷ مهر ۹۹ ، ۰۷:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امیر مومنان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند:

 

کسى که مشکل و نیاز خود را نزد مؤمنى بازگو کند گویا نزد خدا بازگو کرده و کسى که آن را نزد کافرى بازگو کند گویى از خدا شکایت کرده است‏.

 

مَنْ شَکَا الْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَى اللَّهِ؛ وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَى کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَااللَّهَ (نهج البلاغه حکمت 427)

 

احد داوری
۱۳ مهر ۹۹ ، ۲۲:۴۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امام علی علیه السلام می فرمایند:

 

فرصت چون ابر گذران است، پس فرصت های نیک را غنیمت شمارید

 

وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْر (کلمات قصار: 21)

 

کمتر کسی است که به این روایت عمل کند و بهره ای نبیند، اخیرا یک تصویری از استاد بزرگوار آیت الله فاطمی نیا در تخت بیمارستان منتشر شده است که ایشان حتی در آن حال نیز که مجددا با بیماری روبرو شده است مطالعه را ترک نکرده اند. آنچه قبلا در سیره علما و دانشمندان قدیمی همچون بوعلی سینا و ابو ریحان و شهید ثانی و ... شنیده بودیم الان به چشم می بینیم باشد که الگوی زندگی ما باشند.

 

  آیت الله فاطمی نیا

 

 نکات قابل  تامل دیگر از سیره ایشان در این شرایط را در وبلاگ آیت الله فاطمی نیا (وبلاگ غیر رسمی) ببینید. ان شاء الله خداوند به برکت قرآن و اهل بیت علیهم السلام هر چه سریع تر لباس عافیت بر قامت استاد بپوشاند. بفضله و کرمه.

 

احد داوری
۱۹ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

اسامة بن زید مریض بود که امام علیه السلام به عیادتش رفت.

 

اسامه: غم و اندوهی دارم.

حضرت: چه اندوهی؟

اسامه: دِینی بر عهده ام است که شصت هزار درهم است.

حضرت: دِینت  بر عهده من!

اسامه: می ترسم بمیرم قبل از اینکه دینم ادا شود!

حضرت: قبل از مرگت، دِینت را می پردازم.

و امام حسین علیه السلام قبل از مرگ اسامه، دِین او را ادا کرد.

 

منبع: مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 65؛ اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج1 ، ص 579؛

 

جهت معرفی بیشتر:

 

اسامه در اواخر حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز جوانی بود و به فرماندهی لشکری منصوب شد که برای مقابله با رومیان حرکت می کرد و خیلی از اصحاب نیز جز این لشکر قرار گرفتند و قبل از حرکت این لشکر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رحلت کرد.

 

وی در زمان خلافت امیر مومنان علی علیه السلام جزء معدود اصحابی بود که از بیعت با آن حضرت سر باز زد و تلاش عمار برای بیعت وی به جایی نرسید؛ امام علی علیه السلام نیز از آن مخالفت، به تلخی یاد کرده است. با این حال مورد لطف و کرم امام حسین علیه السلام قرار گرفته است. درود و رحمت و صلوات خدا بر امام حسین و یارانش.

 

احد داوری
۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

برخی کارها فرصت محدودی برای انجام دارند، اگر به موقع انجام ندهیم حسرتی برجای می گذارند که جبران ناپذیر است، ماجرای زیر شرح یکی از این فرصت هاست که امام حسین علیه السلام برای طلب یاری به خیمه عبید الله نیز رفت ولی او امام را آن چنان که شایسته بود یاری نکرد و تا آخر عمر افسوس می خورد، افسوسی که هیچ ثمری نداشت. جالب این است که عبیدالله به جای یاری امام پیشنهاد دادن تجهیزات جنگی می دهد،همان توجیهی که امروزه نیز خیلی از ما داریم.

 

امام حسین علیه السلام در مسیر سفر به کربلا در منزل «بنی مقاتل» خیمه اى افراشته و نیزه اى کوبیده و شمشیرى آویزان و اسبى به آخور بسته دیدند. امام علیه السّلام پرسید: «این خیمه کیست» ؟

گفتند: عبید اللّه بن حرّ جعفى.

امام علیه السّلام، حجّاج بن مسروق جعفى را نزد او فرستاد حجّاج به خیمه ابن حرّ درآمده سلام کرد. او پاسخ داد و پرسید: پشت سرت کیست؟

حجّاج گفت: خدا پشت سرم است، اى پسر حرّ! به خدا سوگند اگر پذیرا باشى خدا کرامتى هدیه ات کرده است.

گفت: آن چیست؟

گفت: این حسین بن على علیهما السّلام است که تو را به یارى خود فرا مى خواند. اگر پیشاپیش او (با دشمنانش) بستیزى پاداش نیک مى برى و اگر بمیرى به فوز شهادت مى رسى.

عبید اللّه گفت: من از کوفه بیرون نشدم مگر از بیم آنکه حسین بن على علیهما السّلام به آنجا درآید و من آنجا باشم و یارى اش نکنم. در کوفه هیچ یک از پیروان و یاران نیست مگر آنکه به دنیا گرایش یافته است مگر آن را که خدایش نگه داشته باشد. برو خدمت امام علیه السّلام و از این خبر آگاهش کن.

 

حجّاج نزد امام علیه السّلام آمده ماجرا را عرض کرد.

امام علیه السّلام برخاست و با عدّه اى از یاران خود نزد عبید اللّه رفت. چون وارد شد و سلام کرد، عبید اللّه شتابان از صدر مجلس برخاست (و از امام استقبال کرد) امام علیه السّلام نشست و حمد و ثناى خداوند بجاى آورد و فرمود: «امّا بعد: اى پسر حرّ! همشهریان تو نامه ها به من نوشتند و گزارش کردند که بر یارى من هماهنگ اند و اینکه (آماده اند) در کنار من ایستاده با دشمنانم پیکار کنند و خواستند که من نزد آنان روم. اینک آمده ام و من اینان را پایدار بر عقیده شان نمى شناسم که هم ایشان بر کشتن پسر عمویم مسلم بن عقیل و یارانش کمک رساندند و نزد ابن زیاد که از من بیعت یزید را مى خواهد گرد آمدند. و تو اى پسر حرّ بدان که خداوند در برابر گناهان روزهاى گذشته عمرت از تو بازخواست مى کند و من هم اکنون تو را به توبه اى فرا مى خوانم که همه گناهانت را بشوید. تو را فرا مى خوانم که ما خاندان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را یارى کنى. اگر حقّمان را دادند خدا را سپاس مى گوییم و پذیراییم و اگر آن را از ما بازداشته ظالمانه بر ما چیره گشتند (باز تو را باکى نیست که) تو در حقّ خواهى ما از یارانم بوده اى».

 

عبید اللّه گفت: اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله! به خدا سوگند چنانچه در کوفه تو را یارانى بود که در رکابت پیکار کنند من پایدارترین ایشان در برابر دشمنانت بودم. ولى من در کوفه دیدم که شیعیانت از ترس بنى امیّه و شمشیرهایشان، از خانه بیرون نیامدند. تو را به خدا سوگند همراهى مرا با خود مخواه. من هر چه بتوانم تو را کمک (مالى) مى کنم. اینک این اسب لگام دار من. به خدا بر آن از پى کسى نتاختم مگر آنکه آثار مرگ را بر او چشاندم و از پى ام نتاختند که مرا بر آن دریابند و نیز این شمشیرم تقدیم شما که به هر چه زدم برید!

 

امام علیه السّلام فرمود: «پسر حرّ! ما براى اسب و شمشیر تو نیامده ایم. آمدیم یارى ات را بخواهیم. اکنون که از جان خود دریغ مى ورزى، هیچ نیازى به اموال تو نداریم. من آن نبوده ام که گمراهان را به یارى بگیرم. از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده ام که فرمود»: هر که استغاثه اهل بیت مرا بشنود و بر حقّ ایشان یارى شان نرساند خدا او را به رو در آتش افکند.

 

عبید الله از این سخنان پندآمیز امام پند نگرفت و به سپاه وی نپیوست ولی تا آخر عمر از این جریان اظهار ندامت و پشیمانی می نمود و برای از دست دادن چنین سعادتی ابراز تاسف و تاثر می کرد، از جمله در اشعاری می خواند:

آه از حسرت و تاسف سنگین که تا زنده هستم در میان سسینه و گلویم در حرکت است و بی قرارم کرده است

آنگاه که حسین بر اهل نفاق و ستم پیشگان از مثل من یاری می طلبید

آنگاه که حسین می خواست برای برانداختن اهل ضلال و نفاق به یاریش بشتابم

آری، اگر آن روز از راه جان، یاری  و مواساتش می نمودم در روز قیامت به شرافتی بزرگ نائل می شدم.

 

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، ص 409 – 411؛ سخنان امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا ص 120 - 123

 

 

احد داوری
۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۴۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

در توصیه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ابوذر آمده است:

 یَا أَبَا ذَرٍّ، کُنْ عَلَى عُمُرِکَ‏ أَشَحَ‏ مِنْکَ عَلَى دِرْهَمِکَ وَ دِینَارِک (امالی طوسی، ص 527)

 

ای ابوذر نسبت به عمرخود، بخیل تر از درهم و دینارت باش.

 

احد داوری
۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مردى با پسرش به عنوان مهمان بر على علیه السلام وارد شدند. على (علیه السلام) با اکرام و احترام بسیار آنها را در صدر مجلس نشانید و خودش روبروى آنها نشست. موقع صرف غذا رسید. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا قنبر، غلام معروف على، حوله اى و طشتى و ابریقى براى دست شویى آورد. على  (علیه السلام) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست مهمان را بشوید. مهمان خود را عقب کشید و گفت:

«مگر چنین چیزى ممکن است که من دستهایم را بگیرم و شما بشویید».

 

على  (علیه السلام) فرمود: «برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نیست، مى خواهد عهده دار خدمت تو بشود، درعوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا مى خواهى مانع کار ثوابى بشوى؟».

باز هم آن مرد امتناع کرد. آخر على (علیه السلام) او را قسم داد که «من مى خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع کار من مشو.» مهمان با حالت شرمندگى حاضر شد. على (علیه السلام) فرمود:

«خواهش مى کنم دست خود را درست و کامل بشویى، همان طورى که اگر قنبر مى خواست دستت را بشوید مى شستى، خجالت و تعارف را کنار بگذار.».

 

همینکه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمدبن حنفیه گفت:

«دست پسر را تو بشوى. من که پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوى. اگر پدر این پسر در اینجا نمى بود و تنها خود این پسر مهمان ما بود من خودم دستش را مى شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا که پدر و پسرى هر دو حاضرند، بین آنها در احترامات فرق گذاشته شود.» محمد به امر پدر برخاست و دست پسر مهمان را شست.

 

  امام عسکرى (علیه السلام) وقتى که این داستان را نقل کرد فرمود:«شیعه حقیقى باید این طور باشد.»

 

مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 406 و 407 

 

احد داوری
۲۹ تیر ۹۹ ، ۱۵:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 قابل توجه آنهایی که برای موفقیت منظر دیگران هستند!

 

دقیقا به خاطر دارم، عملیات والفجر چهار بود. به دستور حاج همت قرار شد با ۴۵ نفر نیرو از خاکریزی که در نزدیکی شهر پنجوین عراق بود دفاع کنیم. نیمه‌ های شب دیدم صفرخانی که آن زمان مسئول زرهی لشکر بود در فاصله‌ای حدود ۱۰۰ متری کمین‌های دشمن دارد یک خاکریز می‌زند.

رفتم نزدیکش و گفتم: «چه خبره؟ داری چکار می‌کنی»؟ گفت: «باید این خاکریز را به آن ارتفاع بغلی متصل کنیم تا بشود از آن دفاع کرد. ما نباید منتظر آمدن نیرو باشیم باید خودمان اقدام کنیم. تا خط تثبیت شود».

 

آن روز صفرخانی با همت و تلاشی بیش از حد تصور، کاری کرد کارستان. او با همین کار آن منطقه را که در حکم تنگه‌ احد بود برای ما حفظ کرد. 

 

چند خاطره دیگر از شهید صفرخانی

احد داوری
۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

در مدینه چند نفر بیمار جذامى بود. مردم با تنفر و وحشت از آنها دورى مى کردند. این بیچارگان بیش از آن اندازه که جسماً از بیمارى خود رنج مى بردند، روحاً از تنفر و انزجار مردم رنج مى کشیدند، و چون مى دیدند دیگران از آنها تنفر دارند خودشان با هم نشست و برخاست مى کردند.

 

یک روز، هنگامى که دور هم نشسته بودند غذا مى خوردند، على بن الحسین زین العابدین از آنجا عبور کرد. آنها امام را به سر سفره خود دعوت کردند. امام معذرت خواست و فرمود:

«من روزه دارم، اگر روزه نمى داشتم پایین مى آمدم. از شما تقاضا مى کنم فلان روز مهمان من باشید.».

این را گفت و رفت.

 

امام در خانه دستور داد غذایى بسیار عالى و مطبوع پختند. مهمانان طبق وعده قبلى حاضر شدند. سفره اى محترمانه برایشان گسترده شد. آنها غذاى خود را خوردند و امام هم در کنار همان سفره غذاى خود را صرف کرد

 

مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 408

 

احد داوری
۲۴ تیر ۹۹ ، ۰۷:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مردى به عنوان یک مهمان عادى، بر على علیه السلام وارد شد. روزها در خانه آن حضرت مهمان بود. اما او یک مهمان عادى نبود. چیزى در دل داشت که ابتدا اظهار نمى کرد. حقیقت این بود که این مرد اختلاف دعوایى با شخص دیگرى داشت و منتظر بود طرف حاضر شود و دعوا در محضر على علیه السلام طرح گردد. تا روزى خودش پرده برداشت و موضوع اختلاف و محاکمه را عنوان کرد.

 

على فرمود:

- پس تو فعلا طرف دعوا هستى؟.

- بلى یا امیرالمؤمنین!.

- خیلى معذرت مى خواهم، از امروز دیگر نمى توانم از تو به عنوان مهمان پذیرایى کنم، زیرا پیغمبر اکرم فرموده است:

«هرگاه دعوایى نزد قاضى مطرح است، قاضى حق ندارد یکى از متخاصمین را ضیافت کند، مگر آنکه هر دو طرف با هم در مهمانى حاضر باشند.»

 

مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 412

 

احد داوری
۲۲ تیر ۹۹ ، ۰۹:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر