مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

۲۳۴ مطلب با موضوع «مباحث اخلاقی» ثبت شده است

 

مردى از حضرت رضا علیه السّلام در باره معنای این آیه سؤال کرد: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ  (سوره طلاق آیه: 3): «هر کس که بر خدا توکّل کند، خدا او را کافى است»

 

فرمود: توکّل بر خدا درجاتى دارد:

یکى این است که در تمامى امور مربوط به تو هر چه در باره ات کند به او اعتماد کنى، و هر چه با تو کند راضى باشى و بدانى که او از هیچ خیر و رعایتى در باره ات کوتاهى نکرده، و نیز بدانى که حکم و فرمان در این جهت با او است، بنا بر این با واگذارى امورت بخدا بر او توکّل کن، و یکى از این امور اعتقاد و ایمان به غیب و امور پنهانى خدا است، همان که دانش و فهم تو قدرت درک آن را ندارد، پس مى باید که علم آن را به او و به امنایش واگذارى، و در مورد آن امور پوشیده و غیر آن بدو اعتماد داشته باشى. (تحف العقول، ترجمه جعفرى، ص417)

   

وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ  عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ  «طلاق: 3» فَقَالَ علیه السلام: التَّوَکُّلُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ تَثِقَ بِهِ فِی أَمْرِکَ کُلِّهِ فِیمَا فَعَلَ بِکَ فَمَا فَعَلَ بِکَ کُنْتَ رَاضِیاً وَ تَعْلَمَ أَنَّهُ لَمْ یَأْلُکَ خَیْراً وَ نَظَراً وَ تَعْلَمَ أَنَّ الْحُکْمَ فِی ذَلِکَ لَهُ فَتَتَوَکَّلَ عَلَیْهِ بِتَفْوِیضِ ذَلِکَ إِلَیْهِ وَ مِنْ ذَلِکَ الْإِیمَانُ بِغُیُوبِ اللَّهِ الَّتِی لَمْ یُحِطْ عِلْمُکَ بِهَا فَوَکَلْتَ عِلْمَهَا إِلَیْهِ وَ إِلَى أُمَنَائِهِ عَلَیْهَا وَ وَثِقْتَ بِهِ فِیهَا وَ فِی غَیْرِهَا. (تحف العقول،ص443)

 

احد داوری
۱۰ تیر ۹۹ ، ۲۱:۳۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امام رضا علیه السلام فرمودند:

عقل هیچ فرد مسلمانى کامل نگردد تا برخوردار از ده خصلت شود:

 

 1- به خیر او امید باشد

 2- و از شرّش ایمنى

 3- خوبى و خیر دیگران را بسیار شمارد

4- و خیر بسیار خود را اندک و ناچیز

 5- نه از مراجعه نیازمندان به خود خسته شود

 6- و نه در طول عمر از طلب و تحصیل علم و دانش ملول و خسته گردد

 7- فقر در راه خداوند از توانگرى در غیر راه حقّ

 8- و خوارى در راه حقّ از سربلندى در راه دشمن خدا نزد او محبوبتر است

 9- نزد او، گمنامى از شهرت مطلوب تر است،

 

سپس آن حضرت علیه السّلام افزود: دهم و چه دهمى؟ پرسیدند: آن چیست؟ فرمود: کسى را نبیند جز آنکه گوید: او از من بهتر و پرهیزگارتر است، همانا مردمان [در نزد او] دو دسته اند: یکى بهتر و پرهیزگارتر از او، و دیگرى بدتر و پست تر از او، پس چون با بدتر و پست تر از خود برخورد کند گوید: شاید نیکى و خیرش در باطن است، که آن بخیر او است، و خیر و خوبى من آشکار است که آن به شرّ من است. و هر گاه با کسى که از او بهتر و پرهیزگارتر است برخورد کند در برابرش تواضع نماید تا بدو ملحق گردد، پس هر گاه چنین کند مجد و بزرگواریش بالا گیرد و خیرش پاک و دلپسند، و نامش نیکو شود، و آقا و سرور مردم عصر خود گردد. (تحف العقول، ترجمه جعفرى، ص417)

 

وَ قَالَ علیه السلام:  لَا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ حَتَّى تَکُونَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ الْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ لَا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَیْهِ وَ لَا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ الْفَقْرُ فِی اللَّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنَى وَ الذُّلُّ فِی اللَّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فِی عَدُوِّهِ وَ الْخُمُولُ أَشْهَى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ ثُمَّ قَالَ ع الْعَاشِرَةُ وَ مَا الْعَاشِرَةُ قِیلَ لَهُ مَا هِیَ قَالَ ع لَا یَرَى أَحَداً إِلَّا قَالَ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی وَ أَتْقَى إِنَّمَا النَّاسُ رَجُلَانِ رَجُلٌ خَیْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَى وَ رَجُلٌ شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَى فَإِذَا لَقِیَ الَّذِی شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَى قَالَ لَعَلَّ خَیْرَ هَذَا بَاطِنٌ وَ هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ خَیْرِی ظَاهِرٌ وَ هُوَ شَرٌّ لِی وَ إِذَا رَأَى الَّذِی هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَى تَوَاضَعَ لَهُ لِیَلْحَقَ بِهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ عَلَا مَجْدُهُ وَ طَابَ خَیْرُهُ وَ حَسُنَ ذِکْرُهُ وَ سَادَ أَهْلَ زَمَانِهِ. (تحف العقول،ص443)

احد داوری
۰۹ تیر ۹۹ ، ۲۲:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

وَ قَالَ علیه السلام:  إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ الْقِیلَ وَ الْقَالَ وَ إِضَاعَةَ الْمَالِ وَ کَثْرَةَ السُّؤَالِ (تحف العقول،ص443).

  

امام رضا علیه السلام فرمودند: 

خداوند پرگوئى و تلف مال و بسیارى درخواست و اظهار حاجت را دشمن مى دارد (تحف العقول، ترجمه جعفرى، ص417).

 

احد داوری
۰۸ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

آیا فرد امین، در امانت خیانت می کند یا ما کسی را به اشتباه، امین دانسته ایم؟

 

وَ قَالَ علیه السلام‏ لَمْ یَخُنْکَ الْأَمِینُ وَ لَکِنِ ائْتَمَنْتَ الْخَائِنَ (تحف العقول،ص442)

 

امام رضا علیه السلام فرمودند: فرد امین به تو خیانت نکرده، بلکه تو به خائن اعتماد کرده‏ اى‏ (تحف العقول، ترجمه جعفرى، ص416).

 

احد داوری
۰۷ تیر ۹۹ ، ۲۲:۴۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

اشاره: قصد داشتم در ایام دهه کرامت ، هر روز یک کرامتی از امام رضا علیه السلام نقل کنم، برخی مطالب را هم از منابع متقن انتخاب کرده بودم، امروز در موقع انتشار، این مطلب به ذهنم رسید که چرا از فرمایشات خود امام انتخاب نشود؟ به جای انتخاب سخن دیگران، چرا سخن خود امام رضا علیه السلام نباشد؟ انتشار فرمایشات حضرت بیشتر بر دلم نشست، شاید برای این که این احادیث بر رفتار نیز اثر می گذارد و چه کرامتی بالاتر از این! برای همین احادیث کوتاهی را انتخاب می کنم، در قدم اول هم برای عمل خودم و تذکر دادن مطالب به خودم. اگر دیگران نیز استفاده کردند که چه بهتر. با این توضیح برخی احادیث نقل شده از آن حضرت تقدیم می گردد:

 

قَالَ الرِّضَا علیه السلام:‏ لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى تَکُونَ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ ص وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ ع فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَکِتْمَانُ السِّرِّ وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّهِ ص فَمُدَارَاةُ النَّاسِ وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیِّهِ ع فَالصَّبْرُ فِی الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ (تحف العقول،ص442)

 

امام رضا علیه السلام فرمودند: هیچ کس تا سه خصلت در او نباشد مؤمن نیست: سنّتى از پروردگارش، و سنّتى از پیامبرش، و سنّتى از ولیّ و امامش.

امّا سنّت پروردگارش، سرپوشى است،

و سنّت پیامبرش؛ مداراى با مردم است،

و سنّت ولىّ و امام او، پایدارى و شکیبائى هنگام تنگدستى و رنج و سختى است. (تحف العقول، ترجمه جعفرى، ص416)

 

احد داوری
۰۶ تیر ۹۹ ، ۲۱:۴۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مطلب زیر بخشی از سخنرانی آیت الله مصباح یزدی در جمع بسیج دانشجویی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز در مورخه 17 تیر ماه 1391 است که به ذکر کرامتی از امام رضا علیه السلام پرداخته است

 

چند ماه پیش، در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعلیه السلام شد. ایشان فرمودند که برای مشهدی ها کرامات حضرت رضاعلیه السلام چیزی عادی است و آن ها از این مسئله که بگویند امروز حضرت کوری یا معلولی را شفا داد، هیچ تعجبی نمی کنند.

 

آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار می رفتیم. این مسجد معروف بود به مسجد ترک ها. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابینا بود و حتی به او کربل رضای عاجز می گفتند. (آقا فرمودند که مشهدی ها به نابینا عاجز می گویند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد می آمد و تکبیر می گفت. ما بچه بودیم و سال ها بود که او را می شناختیم و کوری او را دیده بودیم.

 

روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، اما بینا شده بود. پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را می بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد. پدرم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و می خواستند خودشان ببینند. من هم آن جا بودم و دیدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور می آمد، امروز بینا شده بود.

 این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را می گرفت و پدر نابینایش را به مسجد می آورد. بعد از اینکه در مسجد مستقر می شد، دیگر به کسی نیاز نداشت. ما جستجو کردیم که چرا شفا داده اند.

 

گفتند: سال ها بود که این دختر بچه دست کربلایی را می گرفت و به مسجد می آورد. کم کم دختر بزرگ شد و به اصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود. روزی بعضی از بچه های بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می گوید تو برو خانه من این جا می مانم. او به امام رضاعلیه السلام عرض کرده بود: آقا! من سال هاست که نابینا هستم و حتی یک بار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یک بار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی کنم؛ یا من را شفا بدهید یا همین جا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلک های مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می شود و بعد از مدتی خوابش می برد. در خواب، حضرت رضاعلیه السلام او را شفا می دهند.

مقام معظم رهبری خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیده ام، وگرنه برای مردم مشهد این چیزها خیلی عادی است و آن ها هر روز از این چیزها می بینند.

 

  

راوی: آیت الله مصباح یزدی

 

احد داوری
۰۵ تیر ۹۹ ، ۲۰:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

صداى ساز و آواز بلند بود. هرکس که از نزدیک آن خانه مى گذشت، مى توانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و میگسارى پهن بود و جام «مى» بود که پیاپى نوشیده مى شد. کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب زده و خاکروبه ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در کنارى بریزد. در همین لحظه مردى که آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و پیشانى اش از سجده هاى طولانى حکایت مى کرد از آنجا مى گذشت، از آن کنیزک پرسید:

«صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟».

- آزاد.

- معلوم است که آزاد است. اگر بنده مى بود پرواى صاحب و مالک و خداوندگار خویش را مى داشت و این بساط را پهن نمى کرد.

 

ردوبدل شدن این سخنان بین کنیزک و آن مرد موجب شد که کنیزک مکث زیادترى در بیرون خانه بکند. هنگامى که به خانه برگشت اربابش پرسید: «چرا این قدر دیر آمدى؟».

کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت: «مردى با چنین وضع و هیئت مى گذشت و چنان پرسشى کرد و من چنین پاسخى دادم.»

 

شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده مى بود از صاحب اختیار خود پروا مى کرد) مثل تیر بر قلبش نشست. بى اختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد. با پاى برهنه به دنبال گوینده سخن رفت. دوید تا خود را به صاحب سخن که جز امام هفتم حضرت موسى بن جعفر علیه السلام نبود رساند. به دست آن حضرت به شرف توبه نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز که با پاى برهنه به شرف توبه نائل آمده بود کفش به پا نکرد.

 

او که تا آن روز به «بشربن حارث بن عبد الرحمن مروزى» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافى» یعنى «پابرهنه» یافت و به «بشر حافى» معروف و مشهور گشت. تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گرد گناه نگشت. تا آن روز در سلک اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست درآمد

 

مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 285 و 286

 

احد داوری
۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۸:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 برخی مواقع از دست دادن والدین علاوه بر فشار روحی، باعث دشواری زندگی نیز می شود بویژه اگر والدین چیزی از خود به ارث نگذارند. دوستان واقعی کسانی هستند که در این زمان به یاری  بشتابند و با دست محبت خود، بار دیگر رونقی به زندگی همدیگر دهند. چیزی که این روزها کمتر شاهد آن هستیم و باید با الگو گیری از سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام و یارانشان طرحی نو دراندازیم، ماجرای ابن سیابه نمونه ای از این موارد است که نکات جالبی در رفتار هر دو طرف دیده می شود: کمک مالی، سرمایه گذاری مناسب و به موقع، بازگردادن به موقع اصل سرمایه، توجه به تذکر پدر و مادر، زیارت خانه خدا، زیارت امام صادق علیه السلام، ادب نشستن در محضر امام، چگونگی توجه به فرمایش امام و... نکاتی است که در این ماجرای واقعی وجود دارد و از آن قابل برداشت است. اگر بگوییم این موارد افسانه مانند هستند به گزاف نگفته ایم، اینک اصل داستان با بیان رسای شهید مطهری:

 

عبد الرحمن بن سیابه کوفى، جوانى نورس بود که پدرش از دنیا رفت. مرگ پدر از یک طرف، فقر و بیکارى از طرف دیگر روح حساس او را رنج مى داد. روزى در خانه نشسته بود که کسى در خانه را زد. یکى از دوستان پدرش بود. به او تسلیت گفت و دلدارى داد. سپس پرسید: «آیا از پدرت سرمایه اى باقى مانده است؟».

«نه.».

- این هزار درهم را بگیر، اما بکوش که اینها را سرمایه کنى و از منافع آنها خرج کنى.».

این را گفت و از دم در برگشت و رفت.

 

عبد الرحمن خوشحال و خرم پیش مادرش رفت و کیسه پول را به او نشان داد و جریان را نقل کرد. طبق توصیه دوست پدرش به فکر کاسبى افتاد. نگذاشت به فردا بکشد. تا شب آن پول را تبدیل به کالا کرد. دکانى براى خود در نظر گرفت و مشغول کار و کسب شد. طولى نکشید که کار و کسبش بالا گرفت

احد داوری
۰۱ تیر ۹۹ ، ۱۷:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

  

پیرمرد نصرانى، عمرى کار کرده و زحمت کشیده بود، اما ذخیره و اندوخته اى نداشت، آخر کار کور هم شده بود. پیرى و نیستى و کورى همه با هم جمع شده بود و جز گدایى راهى برایش باقى نگذارد؛ کنار کوچه مى ایستاد و گدایى مى کرد. مردم ترحم مى کردند و به عنوان صدقه پشیزى به او مى دادند و او از همین راه بخور و نمیر به زندگانى ملالت بار خود ادامه مى داد.

 

تا روزى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام از آنجا عبور کرد و او را به آن حال دید. على به صدد جستجوى احوال پیرمرد افتاد تا ببیند چه شده که این مرد به این روز و این حال افتاده است، ببیند آیا فرزندى ندارد که او را تکفل کند؟ آیا راهى دیگر وجود ندارد که این پیرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگى کند و گدایى نکند؟.

 

کسانى که پیرمرد را مى شناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانى است و تا جوانى و چشم داشت کار مى کرد، اکنون که هم جوانى را از دست داده و هم چشم را، نمى تواند کار بکند، ذخیره اى هم ندارد، طبعا گدایى مى کند. على علیه السلام فرمود:

«عجب! تا وقتى که توانایى داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشته اید؟! سوابق این مرد حکایت مى کند که در مدتى که توانایى داشته کار کرده و خدمت انجام داده است. بنابر این برعهده حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند. بروید از بیت المال به او مستمرى بدهید

  

 مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 477 و 478

احد داوری
۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۲۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 احکام به سادگی به دست ما نرسیده اند، داستان زیر که شهید مطهری نقل کرده است نشان می دهد ائمه علیهم السلام در چه شرایطی زندگی می کردند و یاران اهل بیت علیهم السلام به چه سختی هایی به احکام اسلام مطابق تعالیم اهل بیت علیهم السلام دست یافته اند، اصل داستان با نقل شهید مطهری تقدیم می گردد:

 

در قرن دوم هجرى، مسأله سه طلاقه کردن زن در یک مجلس و یک نوبت، مورد بحث و گفتگوى صاحبنظران بود. بسیارى از علما و فقهاى آن عصر معتقد بودند که سه طلاق در یک نوبت- بدون اینکه رجوعى در میان آنها فاصله شود- درست است. اما علما و فقهاى شیعه به پیروى از امامان عالیقدر خود اینچنین طلاقى را باطل و بى اثر مى دانستند. فقهاى شیعه مى گفتند سه طلاق کردن زن در صورتى درست است که در سه نوبت صورت گیرد، به این معنى که مرد زن را طلاق دهد و سپس رجوع کند، دوباره طلاق دهد، باز رجوع کند، آنگاه براى سومین نوبت طلاق دهد. در این هنگام است که حق رجوع در عده از مرد سلب مى شود. بعد از عده نیز حق ازدواج مجدد ندارد، مگر بعد از آنکه تشریفات «محلل» صورت گیرد، یعنى آن زن با مرد دیگرى ازدواج کند و ... بعد میانشان به طلاق یا وفات جدایى بیفتد.

 

مردى در کوفه زن خود را در یک نوبت سه طلاقه کرد و بعد، از عمل خود پشیمان شد، زیرا به زن خود علاقه مند بود و فقط یک کدورت و شکرآب جزئى سبب شده بود که تصمیم جدایى بگیرد. زن نیز به شوهر خود علاقه داشت. از این رو هر دو نفر به فکر چاره جویى افتادند.

احد داوری
۳۰ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۱۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

 
مفضل بن قیس سخت در فشار زندگى واقع شده بود. فقر و تنگدستى، قرض و مخارج زندگى او را آزار مى داد. یک روز در محضر امام صادق لب به شکایت گشود و بیچارگیهاى خود را مو به مو تشریح کرد: «فلان مبلغ قرض دارم، نمى دانم چه جور ادا کنم. فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدى ندارم. بیچاره شدم، متحیرم، گیج شده ام. به هر در بازى مى روم به رویم بسته مى شود ...» در آخر از امام تقاضا کرد درباره اش دعایى بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از کار فروبسته او بگشاید.

 
امام صادق به کنیزکى که آنجا بود فرمود: «برو آن کیسه اشرفى که منصور براى ما فرستاده بیاور.» کنیزک رفت و فوراً کیسه اشرفى را حاضر کرد. آنگاه به مفضل بن قیس فرمود: «در این کیسه چهارصد دینار است و کمکى است براى زندگى تو.».
- مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.».

 
- «بسیار خوب، دعا هم مى کنم. اما این نکته را به تو بگویم، هرگز سختیها و بیچارگیهاى خود را براى مردم تشریح نکن، اولین اثرش این است که وانمود مى شود تو در میدان زندگى زمین خورده اى و از روزگار شکست یافته اى. در نظرها کوچک مى شوى، شخصیت و احترامت از میان مى رود

 

مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 379 و 380

احد داوری
۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

شب بود و هوا بارانى و مرطوب. امام صادق، تنها و بى خبر از همه کسان خویش، از تاریکى شب و خلوت کوچه استفاده کرده از خانه بیرون آمد و به طرف «ظله بنى ساعده» روانه شد.

از قضا معلّى بن خنیس که از اصحاب و یاران نزدیک امام بود و ضمنا ناظر خرج منزل امام هم بود متوجه بیرون شدن امام از خانه شد. پیش خود گفت امام را در این تاریکى تنها نگذارم. با چند قدم فاصله که فقط شبح امام را در آن تاریکى مى دید آهسته به دنبال امام روان شد.

 

همین طور که آهسته به دنبال امام مى رفت ناگهان متوجه شد مثل اینکه چیزى از دوش امام به زمین افتاد و روى زمین ریخت، و آهسته صداى امام را شنید که فرمود: «خدایا این را به ما برگردان.».

در این وقت معلى جلو رفت و سلام کرد. امام از صداى معلى او را شناخت و فرمود:

«تو معلى هستى؟».

- بلى معلى هستم.

بعد از آنکه جواب امام را داد، دقت کرد ببیند که چه چیز بود که به زمین افتاد، دید مقدارى نان در روى زمین ریخته است.

امام: «اینها را از روى زمین جمع کن و به من بده.».

 

معلى تدریجا نانها را از روى زمین جمع کرد و به دست امام داد. انبان بزرگى از نان بود که یک نفر به سختى مى توانست آن را به دوش بکشد.

معلى: «اجازه بده این را من به دوش بگیرم.».

امام: «خیر، لازم نیست، خودم به این کار از تو سزاوارترم.».

 

امام نانها را به دوش کشید و دو نفرى راه افتادند تا به ظله بنى ساعده رسیدند.

آنجا مجمع فقرا و ضعفا بود. کسانى که از خود خانه و مأوایى نداشتند، در آنجا به سر مى بردند. همه خواب بودند و یک نفر هم بیدار نبود. امام نانها را، یکى یکى و دو تا دو تا، در زیر جامه فرد فرد گذاشت و احدى را فروگذار نکرد و عازم برگشتن شد.

معلى: «اینها که تو در این دل شب برایشان نان آوردى شیعه اند و معتقد به امامت هستند؟».

- نه، اینها معتقد به امامت نیستند، اگر معتقد به امامت بودند نمک هم مى آوردم.

 

منبع: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 278 و 279

احد داوری
۲۸ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امام صادق علیه السلام با بعضى از اصحاب براى تسلیت به خانه یکى از خویشاوندان مى رفتند. در بین راه بند کفش امام صادق علیه السلام پاره شد به طورى که کفش به پا بند نمى شد. امام کفش را به دست گرفت و پاى برهنه به راه افتاد.

 

ابن ابى یعفور- که از بزرگان صحابه آن حضرت بود- فورا کفش خویش را از پا درآورد، بند کفش را باز و دست خود را دراز کرد به طرف امام تا آن بند را بدهد به امام که امام با کفش برود و خودش با پاى برهنه راه را طى کند.

امام با حالت خشمناک روى خویش را از عبد اللَّه برگرداند و به هیچ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمود:

 

«اگر یک سختى براى کسى پیش آید، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختى اولى  است. معنا ندارد که حادثه اى براى یک نفر پیش بیاید و دیگرى متحمل رنج بشود.»

 

منبع: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 267

 

احد داوری
۲۷ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

عائله امام صادق علیه السلام و هزینه زندگى آن حضرت زیاد شده بود. امام به فکر افتاد که از طریق کسب و تجارت عایداتى به دست آورد تا جواب مخارج خانه را بدهد.

هزار دینار سرمایه فراهم کرد و به غلام خویش- که «مصادف» نام داشت- فرمود:

«این هزار دینار را بگیر و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش.».

 

مصادف رفت و با آن پول از نوع متاعى که معمولًا به مصر حمل مى شد خرید و با کاروانى از تجار که همه از همان نوع متاع حمل کرده بودند به طرف مصر حرکت کرد.

همینکه نزدیک مصر رسیدند، قافله دیگرى از تجار که از مصر خارج شده بود به آنها برخورد. اوضاع و احوال را از یکدیگر پرسیدند. ضمن گفتگوها معلوم شد که اخیرا متاعى که مصادف و رفقایش حمل مى کنند بازار خوبى پیدا کرده و کمیاب شده است. صاحبان متاع از بخت نیک خود بسیار خوشحال شدند، و اتفاقا آن متاع از چیزهایى بود که مورد احتیاج عموم بود و مردم ناچار بودند به هر قیمت هست آن را خریدارى کنند.

صاحبان متاع بعد از شنیدن این خبر مسرت بخش با یکدیگر همعهد شدند که به سودى کمتر از صددرصد نفروشند.

 

رفتند و وارد مصر شدند. مطلب همان طور بود که اطلاع یافته بودند. طبق عهدى که با هم بسته بودند بازار سیاه به وجود آوردند و به کمتر از دو برابر قیمتى که براى خود آنها تمام شده بود نفروختند.

مصادف با هزار دینار سود خالص به مدینه برگشت. خوشوقت و خوشحال به حضور امام صادق رفت و دو کیسه که هر کدام هزار دینار داشت جلو امام گذاشت.

 

امام پرسید: «اینها چیست؟» گفت: «یکى از این دو کیسه سرمایه اى است که شما به من دادید، و دیگرى- که مساوى اصل سرمایه است- سود خالصى است که به دست آمده.».

امام: «سود زیادى است، بگو ببینم چطور شد که شما توانستید این قدر سود ببرید؟».

- قضیه از این قرار است که در نزدیک مصر اطلاع یافتیم که مال التجاره ما در آنجا کمیاب شده. هم قسم شدیم که به کمتر از صد درصد سود خالص نفروشیم، و همین کار را کردیم.

 

- سبحان اللَّه! شما همچو کارى کردید؟! قسم خوردید که در میان مردمى مسلمان بازار سیاه درست کنید؟! قسم خوردید که به کمتر از سود خالصِ مساوى اصل سرمایه نفروشید؟! نه، همچو تجارت و سودى را من هرگز نمى خواهم.

سپس امام یکى از دو کیسه را برداشت و فرمود: «این سرمایه من» و به آن یکى دیگر دست نزد و فرمود: «من به آن کارى ندارم.».

 

آنگاه فرمود:

«اى مصادف! شمشیر زدن از کسب حلال آسانتر است

 

منبع: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 262 و 263

 
احد داوری
۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر