ماجرای قالی (قسمت سوم)
وقتی قالی ها را فروختیم، دایی ها و برادرهای همسرم آمدند و دیدند ما چه کرده ایم. متعجب شدند و مرا بابت آن سرزنش کردند. گفتند قالی ماندنی است و زیرانداز می پوسد و فرسوده می شود. این کار، نه زهد بلکه عیناً اسراف کاری است.
به آنها گفتم: اولا گمان نمی کنم که صرفه جویی، در خریدن قالی و نخریدن زیرانداز خلاصه شود. بعد هم، من این کار را از آن جهت کردم که کسانی مرا الگوی خود می پندارند، لذا ترجیح می دهم روی زیرانداز یا موکت زندگی کنم.
یکی از آنها گفت: قالی هایی هست که از زیرانداز ارزان تر است؛ چرا از این نوع قالی ها نخریدید؟ گفتم: چنین قالی هایی پیدا می شود؟ گفت: بله قالی هایی هست که فرش فروش ها آنها را «قالی کَل» می نامند. این ها قالی هایی است که «پود» برخی قسمت های آن رفته و فقط «تار» آن مانده. اگر قصد قناعت دارید، چنین قالی هایی بخرید.
رفتم و دو قطعه «قالی کل» خریدم که تا به امروز هم هست و این همان استثنایی است که گفتم. این دو قالی در دفتر من است. خانه ای که اکنون در آن سکونت دارم دو طبقه است؛ یک طبقه آن برای خانوده است و من در طبقه بالا یک اتاق کار دارم، یک اتاق دیگر برای استراحت و یک اتاق بزرگ هم به عنوان کتابخانه. آن دو قالی تاریخی (!) هم کف کتابخانه افتاده است.
ادامه دارد
منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 164