مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

خدایا تو را شکر می کنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم و به ارزش کیمیای درد پی ببرم و ناخالصی های وجودم را  در آتش درد دردمندان بسوزانم و هواهای نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی برم و موجودیت خود را احساس کنم و او را به حرکت وادارم.


منبع:  زمزم عشق (نیایش های شهید چمران)، ص 19 و 20

احد داوری
۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

[خدایا] هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد تو او را خراب کردی ...

خدایا ... به هر که و هر چه دل بستم دلم را شکستی و عشق هر کسی را به دل گرفتم قرار از من گرفتی... تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیر و امیدی نداشته باشم...

تو این چنین کردی  تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا کسی امید نبندم ...

خدایا تو را بر همه این نعمت ها شکر می کنم.

 

... خدایا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند به حسین سوگند ... که من عاشق زیبایی ام و چه زیباست هم درد علی شدن و زجر کشیدن. چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن... و شیعه تمام عیار علی شدن.

 

 بخشی از نیایش های شهید چمران (زمزم عشق ص 8 و 9)

احد داوری
۲۳ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۴ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰ نظر

مادر شهید محمود کاوه تعریف می‎کند:

شبی از شب‎های تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کرده‎ام در حل ۲ تا مساله ریاضی. معلم، توپ چهل‎تکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مساله را حل نکنم شام بی‎شام!» بی‎خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری می‎شد، چنان دل می‎داد که تا تکانش نمی‎دادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمی‎شد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت، و دیدم با یک پتو دارد می‎رود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مساله‎ها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آن هم چه‎جور! برای هر ۲ مساله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهل‎تکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزه‎ات کو؟» از جواب طفره رفت! تا این‎جا را حالا شما داشته باشید.

۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله‎مردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ و گفت: قصد مزاحمت ندارم! و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‎کرد اما صبح، زودتر می‎آمد کلاس، حل مساله را هر بار به یکی از دانش‎آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‎داد و جایزه هم اغلب به همان دانش‎آموز می‎رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‎رسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ می‎گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‎شود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مساله را تو حل کرده‎ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد!

«چرا؟»

جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مساله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانی‎اش از چند جا پاره شده؟» من آن‎جا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی‎آیم»

منبع: نشریه پرتو سخن

احد داوری
۱۲ تیر ۹۸ ، ۲۰:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه ظهر تابستانی از روی بیکاری سر کوچه نشستم. هوا خیلی گرم بود دیدم فایده نداره، برم خونه و زیر باد پنکه بمونم بهتره. همین که خواستم برم، دیدم از ابتدای سمت خیابان ... ابراهیم داره میاد... همین که نزدیک شد، دیدم پابرهنه است، توی این هوای داغ همین طور پایش می سوخت پایش را سریع از روی زمین بر می داشت... حدس زدم مسجد بوده و کفش هایش را بردند.

 

وقتی رسید سلام کردم و دست دادیم، سریع اومد توی سایه، اشاره به پاهاش کردم و گفتم: پس کفشات کو، تو این هوای داغ چرا پابرهنه شدی؟ وایستا الان برات دمپایی میارم، نکنه کفشات رو تو مسجد بردن؟ گفت: خودم اونها را دادم. با تعجب گفتم: به کی؟ .. از بس سوال پیچش کردم مجبور شد بگه ...

 

گفت: یه پیرمرد جلوی مسجد گدایی می کرد، خیلی وضع مالیش بد بود. پیرمرد به کف کفش هایش اشاره کرد که از بین رفته بود و چیزی برای پوشیدن نداشت. می گفت پام توی این گرما می سوزه، من هم پول همراهم نبود کفش هام رو دادم بهش. تا من خواستم برایش دمپایی بیاورم خداحافظی کرد و رفت.

 

منبع: سلام بر ابراهیم 2، صفحه 225 و 226

احد داوری
۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

«شهید شیر علی راشکی»؛

 شیر علی، برای ادای فریضه نماز همیشه به مسجد می رفت. با اینکه فاصله مسجد تا خانه زیاد بود، همیشه این راه را پیاده طی می کرد. وقتی به او گفتم که برای رفت و آمد از وسیله نقلیه استفاده کند، می گفت: به وسیله احتیاجی نیست، اینجوری بهتر است چون وقتی از خانه به مسجد می روم بین راه هزار صلوات برای پدر می فرستم و وقتی به خانه باز می گردم، هزار صلوات برای مادر.

 سیره شهدای دفاع مقدس، ج 12ص 110

احد داوری
۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۸:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید ابراهیم هادی

اوایل انقلاب بود، ابراهیم در کیمته مشغول فعالیت بود، حیطه فعالیت کیمته ها بسیار گسترده بود، مردم در بیشتر  مشکلات به کمیته ها مراجعه می کردند. من به کمیته ای که ابراهیم در آنجا مشغول بود رفتم، چند اتاق کنار هم بود. در هر اتاق یک میز قرار داشت و یکی از نیروهای کمیته پشت میز جوابگوی مردم بود. وارد اتاق ابراهیم شدم، برخلاف دیگر اتاق ها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلوی میز قرار داشت! صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود. پرسیدم اینجا چرا فرق داره؟ گفت: پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد، گفتم اینطوری از مردم دور میشم، برا همین صندلی خودم را آوردم این طرف تا به مردم نزدیک تر باشم.

 

 منبع: سلام بر ابراهیم2 ، ص 230

احد داوری
۰۲ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روای: اصغر علی محمد پور اهر

 اواخر آبان ماه و اوایل آذر که برای مرخصی راهی تهران شدیم، مسعود [مسعود علی محمد پور اهر] و مهدی [کبیر زاده] از هم نشانی و شماره تلفن گرفتند و در تهران چند بار همدیگر را دیدند. در میدان آزادی با هم قرار می گذاشتند تا با هم به دیدار حاج پروازی بروند. از مرخصی که برگشتیم مسعود به من گفت: من و مهدی به همراه حاج پروازی برای دیدن حاج آقا حق شناس به حوزه علمیه امین الدوله رفتیم، حاج آقا پیرمند سالخورده و عارف بود. ایشان برای رستگاری سه راهنمایی به من و مسعود کرد:

.

1- دروغ نگویید

 2- غیبت نکنید  و اگر دیدید در مجلسی غیبت می کنند آن را ترک کنید

 3- قبل از اذان، آماده  و متوجه نماز شوید.

.

 منبع: دسته یک، صفحه 98 و 99

احد داوری
۰۱ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر