مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید ابراهیم هادی» ثبت شده است

برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد. ظهر هم برای مهمانان آفتابه و لگن می آوردند! با شستن دست های آنها مراسم با صرف ناهار تمام می شد.

در مجلس ختم که وارد شدم، جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابرهیم نشستم. ... در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن آوردند. اولین کسی که به سراغش رفتند جواد بود.

ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از این مراسم نمی دانست حرفی زد، جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی می گی؟ ابراهیم هم آرام گفت: یواش، هیچی نگو. بعد ابراهیم به طرف من برگشت. خیلی شدید و بدون صدا می خندید. گفتم چی شد ابرام؟ زشته نخند. رو به من گفت: به جواد گفتم: آفتابه را که آوردند سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زیر آب گرفت و ....

راوی: علی صادقی

 

 سلام بر ابراهیم، ص 145

احد داوری
۲۳ آبان ۹۸ ، ۰۹:۱۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 مسابقات قهرمانی 74 کیلو باشگاه ها بود. ابراهیم همه حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد و به نیمه نهایی رسید.آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین کرده بود. اکثر حریف ها را با اقتدار شکست داد ....

 

در نیمه نهایی حریف ابراهیم شدم، اما یکی از پاهایم شدیداً آسیب دید به ابراهیم که تا آن موقع نمی شناختمش گفتم: رفیق این پای من آسیب دیده، هوای ما رو داشته باش. ابراهیم هم گفت: باشه داداش، چشم. بازی های او را دیده بودم، توی کشتی استاد بود. با اینکه شگرد ابراهیم فن هایی بود که روی پا می زد، اما اصلاً به پای من نزدیک نشد! ولی من در کمال نامردی یه خاک ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزی به فینال رفتم. ابراهیم با اینکه می توانست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولی این کار رو نکرد ...

 

ولی من خوشحال بودم، خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال، بچه محل خودمان بود. فکر می کردم همه مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. اما توی فینال با اینکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پایم آسیب دیده، اما دقیقاً با اولین حرکت همان پای آسیب دیده مرا گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمین و بالاخره ضربه فنی شدم.

آن سال من دوم شدم و ابراهیم شوم، اما شک نداشتم که حق ابراهیم قهرمانی بود.

 

سلام بر ابراهیم ص 34 و 35

احد داوری
۲۲ آبان ۹۸ ، ۱۰:۵۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

شب اول محرم و آبان 1359 بود، از پادگان ابوذر بی سیم زدند که برادر هادی برای مراسم به پادگان بیاید ...مجلس خیلی باصفایی و بی ریایی شد، ابراهیم می خواند و رزمندگان مستقر در پادگان سینه می زدند، خلبان شیرودی و تعدادی از خلبانان هوانیروز مستقر در پادگان ، به همراه بسیجی ها و پاسدارها و ارتشی ها دور هم جمع شده بودند و بر مظلومیت سالار شهیدان اشک می ریختند. ساعت تقریبا دوازده شب بود که مجلس تمام شد، حال معنوی عجیبی ایجاد شده بود، آن شب خیلی خسته بودیم، قرار شد همانجا بخوابیم. یکی از بچه های مخابرات پادگان وارد نماز خانه شد و گفت: برادر هادی، آقای وصالی پیغام دادند که حتما امشب به سر پل برگردید. ابراهیم داشت فکر می کرد که گفتم: آقا ابرام ول کن الان هوا تاریکه و داره به شدت بارون میاد. بذار صبح می ریم. ابراهیم بلند شد و گفت: پا شو بریم، اصغر وصالی بر ما ولایت داره، او فرمانده است و امرش واجبه.

راوی: مرتضی پارساییان

 

 سلام بر ابراهیم 2، ص 99 و 100

احد داوری
۲۰ آبان ۹۸ ، ۱۴:۲۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

حضور در بهشت زهرا علیهاالسلام برنامه همیشگی او در مرخصی ها بود ... هر قطعه را که رد می کردیم رو به قبله می ایستاد و به نیابت از شهدای آن قطعه، یک روضه کوتاه از حضرت زهرا علیهاالسلام می خواند، یا اینکه چند بیت شعر می خواند و از همه اشک می گرفت. بعد می گفت: ثوابش هدیه برای شهدای این قطعه. سپس به قطعه بعدی می رفتیم.

راوی حسین جهانبخش

 

سلام بر ابراهیم 2 ، ص 153

احد داوری
۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۶:۰۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از بچه های باشگاه، بعد از انقلاب هوادار منافقین شد، ابراهیم خیلی حرص می خورد، خیلی ناراحت بود، مرتب می گفت: چرا اینطور شد؟ نکنه کم کاری از من بوده؟ خیلی هم تلاش کرد که او را برگرداند اما نشد.

 راوی: حسین جهانبخش

 

 سلام بر ابراهیم 2 ص 148

احد داوری
۱۸ آبان ۹۸ ، ۱۷:۱۹ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

[شهید ابراهیم هادی] لباس نو نمی پوشید، می گفت: هر زمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند من هم می پوشم.

راوی: خواهر شهید

 

سلام بر ابراهیم 2، ص 156

احد داوری
۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۹:۰۶ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

وقتی ابراهیم هادی مجروح شد و او را به منزل آوردند علامه [جعفری] از ما خواست تا ایشان را به ملاقات ابراهیم ببریم. وقتی ابراهیم متوجه حضور علامه در منزل شد، با آن وضعیت خواست از جا بلند شود و گفت: استاد! شما چرا زحمت کشیدید، ما خوب می شدیم خدمتتان می آمدیم.

علامه جواب دادند: وظیفه ماست که به شما سر بزنیم، شما جانتان را در این راه گذاشته اید. امروز وظیفه ماست که به شما سر بزنیم. بعد علامه ادامه داد: هر بار شما می آمدید و درس می گرفتید، امروز نوبت من است که از شما درس بگیرم. ابراهیم که خیلی شرمنده شده بود، با ناراحتی گفت: نفرمایید استاد، ما خاک پای شما هستیم، هر چی داریم از شماست. دعا کنید سرباز راه ولایت باشیم ....

 

راوی: علی جعفری فرزند علامه جعفری؛

 سلام بر ابراهیم 2، ص 75

احد داوری
۰۹ آبان ۹۸ ، ۱۲:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

صبح وقتی که برای رفتن به دو کوه آماده شدیم، فرمانده همه ما را جمع کرد و گفت: قرار است چند روز دیگر در این منطقه عملیات شود، فرمانده لشکر از گردان ما خواسته به خاطر آمادگی رزمی گردان در این عملیات شرکت کنیم. امام (رحمه الله) منتظر نتیجه مطلوب این عملیات است اگر خسته نیستید در این عملیات خط شکن باشیم.

هر چند بچه ها خسته بودند و دو شب را مجبور شده بودند بدون امکانات در بیابان های اردوگاه چنانه بخوابند و برای رسیدن و دیدار با خانواده هایشان لحظه شماری می کردند، اما شیرینی شاد کردن قلب امام (رحمه الله) چیز دیگری بود. تمام بچه ها قبول کردند تا در این عملیات به عنوان خط شکن وارد شوند، بعضی از نیروها همان جا در هوای سرد زمستان و با آب سرد غسل شهادت کردند و برای عملیات آماده شدند. بعد هم وارد عملیات شدیم.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 167

احد داوری
۱۶ مهر ۹۸ ، ۰۸:۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

باز هم مثل شب های قبل، نیمه شب که از خواب بیدار شدم، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده! با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم اما آخر شب وقتی از مسجد آمد دوباره روی فرش خوابید.

صداییش کردم و گفتم: داداش جون، هوا سرده یخ می کنی، چرا توی رختخواب نمی خوابی؟ گفت: خوبه احتیاجی نیست. وقتی دوباره اصرار کردم گفت: رفقای من الان توی جبهه گیلان رغب، توی سرما و سختی هستند، من هم باید کمی حال اونها را درک کنم.

 

 سلام بر ابراهیم 2 ص 227

احد داوری
۱۵ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

رنگ از چهره ام پرید، دیگر امیدم را از دست دادم، لحظه های آخر مقاومت بچه ها در کانال بود. یکی با بی سیم توانست با فرماندهان در عقبه تماس برقرار کند، او گفت: سلام ما را به اماممان برسانید، از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بود حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا نفر آخر جنگیدیم.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 182 و 183

احد داوری
۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۲:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

قبل از انقلاب با ابراهیم به جایی می رفتیم، حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگر عجله نداشتی؟ همین طور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام راه می رفت. ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود، کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.

 

راوی: امیر منجر

منبع: سلام بر ابراهیم2، ص 31

احد داوری
۰۷ مهر ۹۸ ، ۲۲:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

جنگی نابرابر بود، تا مردانگی و مروت داشت در مقابل ددمنشی و وحشی گری دشمن می جنگید. وقتی بعثی ها با برانکارد برای بردن مجروحینشان وارد میدان نبرد می شدند، بچه ها با اینکه می توانستند به راحتی آن ها را مورد هدف قرار دهند و از پا درآورند اما در اوج مردانگی به آنها امان دادند تا مجروحین خود را به عقب منتقل کنند. این مرام بچه های ایرانی بود، اما در عوض بهترین تفریح تک تیراندازهای مست بعثی، شکار مجروحان نیمه جانی بود که زخمی و بی رمق در وسط میدان افتاده بودند.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 177

احد داوری
۰۵ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه ظهر تابستانی از روی بیکاری سر کوچه نشستم. هوا خیلی گرم بود دیدم فایده نداره، برم خونه و زیر باد پنکه بمونم بهتره. همین که خواستم برم، دیدم از ابتدای سمت خیابان ... ابراهیم داره میاد... همین که نزدیک شد، دیدم پابرهنه است، توی این هوای داغ همین طور پایش می سوخت پایش را سریع از روی زمین بر می داشت... حدس زدم مسجد بوده و کفش هایش را بردند.

 

وقتی رسید سلام کردم و دست دادیم، سریع اومد توی سایه، اشاره به پاهاش کردم و گفتم: پس کفشات کو، تو این هوای داغ چرا پابرهنه شدی؟ وایستا الان برات دمپایی میارم، نکنه کفشات رو تو مسجد بردن؟ گفت: خودم اونها را دادم. با تعجب گفتم: به کی؟ .. از بس سوال پیچش کردم مجبور شد بگه ...

 

گفت: یه پیرمرد جلوی مسجد گدایی می کرد، خیلی وضع مالیش بد بود. پیرمرد به کف کفش هایش اشاره کرد که از بین رفته بود و چیزی برای پوشیدن نداشت. می گفت پام توی این گرما می سوزه، من هم پول همراهم نبود کفش هام رو دادم بهش. تا من خواستم برایش دمپایی بیاورم خداحافظی کرد و رفت.

 

منبع: سلام بر ابراهیم 2، صفحه 225 و 226

احد داوری
۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید ابراهیم هادی

اوایل انقلاب بود، ابراهیم در کیمته مشغول فعالیت بود، حیطه فعالیت کیمته ها بسیار گسترده بود، مردم در بیشتر  مشکلات به کمیته ها مراجعه می کردند. من به کمیته ای که ابراهیم در آنجا مشغول بود رفتم، چند اتاق کنار هم بود. در هر اتاق یک میز قرار داشت و یکی از نیروهای کمیته پشت میز جوابگوی مردم بود. وارد اتاق ابراهیم شدم، برخلاف دیگر اتاق ها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلوی میز قرار داشت! صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود. پرسیدم اینجا چرا فرق داره؟ گفت: پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد، گفتم اینطوری از مردم دور میشم، برا همین صندلی خودم را آوردم این طرف تا به مردم نزدیک تر باشم.

 

 منبع: سلام بر ابراهیم2 ، ص 230

احد داوری
۰۲ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر