مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

 

امام علی علیه صلوات الله فرمود:

دنیا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زیان تو. در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زیان توست صابر و شکیبا باش.

 

الدَّهْرُ یَوْمَانِ: یَوْمٌ لَکَ، وَیَوْمٌ عَلَیْکَ؛ فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلَا تَبْطَرْ، وَإِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ!

نهج البلاغه، حکمت 396

 

 

 

احد داوری
۰۴ آذر ۹۹ ، ۲۳:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امام حسن عسکری علیه السلام می فرمایند:

 

پارساترین مردم کسى است که در موارد شبهه توقف کند (و آنجا که حق روشن نیست دست به اقدام نزند)

عابدترین مردم کسى است که ترک واجب نکند،

زاهدترین مردم کسى است که از حرام بگذرد،

کوشاترین مردم کسى است که گناه را وانهد. (تحف العقول ترجمه جنتی ص 785)

 

وَ قَالَ علیه السلام:‏ أَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ أَعْبَدُ النَّاسِ مَنْ أَقَامَ عَلَى الْفَرَائِضِ‏ أَزْهَدُ النَّاسِ مَنْ تَرَکَ الْحَرَامَ‏ أَشَدُّ النَّاسِ اجْتِهَاداً مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ.

 

 

 

احد داوری
۰۳ آذر ۹۹ ، ۲۲:۴۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

سردار شهید طهرانی مقدم:

فقط انسان‌های ضعیف به اندازه امکاناتشان کار می‌کنند.

 

احد داوری
۰۱ آذر ۹۹ ، ۲۱:۱۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

نقل است که شیخ بهایی گفته است:

«غَلَبتُ کُلَّ ذِی فُنونٍ وَغَلَبنِى ذو فَنّ واحِدٍ»


بر تمام دانشمندانى که مثل من در علوم مختلفى کار کرده بودند غلبه کردم اما دانشمندى که تنها در یک علم فعالیت داشت بر من غلبه نمود.

پیام امام، ج 15 ص 286

 

احد داوری
۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۰:۳۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مطلبی در باره تاثیر پراکنده کاری در عدم موفقیت از امیرمومنان علی بن ابی طالب علیه السلام منتشر شد (اینجا). در تکمیل آن مطلب، حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می گردد که از زاویه ای دیگر، به تخصص گرایی تاکید می کنند؛ آن حضرت خطاب به فضیل بن یسار از یارانش می فرمایند:

 

«یَا فُضَیْلَ بْنَ یَسَارٍ، إِنَّهُ مَنْ کَانَ هَمُّهُ‏ هَمّاً وَاحِداً، کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ».

 
ای فضیل؛ کسى که یک هدف داشته باشد خداوند او را براى رسیدن به هدفش کمک مى ‏کند.

 
کافی چاپ دار الحدیث، ج3 ص 621 

 

احد داوری
۲۹ آبان ۹۹ ، ۱۹:۲۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مَنْ أَوْمَأَ إِلَى مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ الْحِیَلُ.

نهج البللاغه، حکمت 403

 

امام  علی علیه السلام فرمودند:

کسى که به کارهاى مختلف بپردازد نقشه ‏ها و تدبیرهایش به جایى نمى ‏رسد.

 

احد داوری
۲۸ آبان ۹۹ ، ۲۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

راستش قبل از ازدواج می گفتم: «با آدم کور و شل ازدواج می کنم ولی به ازدواج با آدم کچل تن نمی دم». دوستانم گفتند: اگر بعدها کچل شد چی؟» می گفتم: «اگه پشت سر پدر و عموهای دوماد رو نگاه کنی متوجه می شی».

 

با دلی که از من برد، کم مویی اش را ندیدم. سر این قصه همیشه یاد غاده، همسر شهید چمران می افتم. باورم نمی شد، می خندیدم که این بلوف را زده، مگر می شود کسی کچلی شوهرش را نبیند؟!

 

جالب اینجا بود که ریالی هم پول نداشت. هزینه کاشتن مو، شش میلیون تومان می شد. بعد که شامپو و یک مشت خرت و پرت هایش را هم خرید، شد هفت میلیون تومان. گفتم: «از کجا می خوای این همه پول رو بیاری؟» گفت: به مامانم می گم پول رو که گرفتم یا مو می کارم یا به یه زخمی می زنم»!

 

می گفت: «می رم مو می کارم، بعد به همه می گم تو دوست داشتی»

گفتم: توپ رو بنداز توی زمین من، ولی به شرط حق السکوت!»

گفتم: «باید من رو توی ثواب هایی که داری می ری شریک کنی. سورریه، کاظمین و بیابان هایی که می رفتی برای آموزش.» خندید که «همین؟ اینا که چه بخوای چه نخوای، همش مال توئه».

وسط ماموریت هایش بود که مو کاشت.

 

کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 75

 

احد داوری
۲۷ آبان ۹۹ ، ۲۳:۳۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

نمی رفت از خدام تقاضای تبرکی کند. می گفت: «آقا خودشون زوار رو می بینن. اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن». معتقد بود: «همون آب سقاخونه ها و نفسی که توی حرم می کشیم، همه مال خود آقاست».

 

روزی قبل از روضه داخل رواق، هوس چای کردم. گفتم : الان اگر چایی بود چقدر می چسبید» هنوز صدای روضه می آمد که یکی از خدام دو تا چایی برایمان آورد. خیلی مزه داد.

 

برنامه ریزی می کرد تا نمازها در حرم باشیم. تا حال زیارت داشت در حرم می ماند، خسته که می شد یا می فهمید من دیگر کشش ندارم، می گفتم: «نشستن بیخودیه!»

خیلی اصرار نداشت دستش را به ضریح برساند. مراسم صحن گردی داشت. راه می افتاد در صحن ها دور حرم می چرخید، درست شبیه طواف.

 

کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 52

 

احد داوری
۲۶ آبان ۹۹ ، ۱۹:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

اولین دفعه که رفتیم مشهد، نمی دانستیم باید شناسنامه همراهمان باشد. رفتیم هتل، گفتند باید از اماکن نامه بیاورید. نمی دانستیم اماکن کجاست. وقتی دیدم پاسگاه نیروی انتظامی است، هول برم داشت. جدا جدا رفتیم در اتاق برای پرس و جو. بعضی جاها خنده ام می گرفت. طرف پرسید: «مدل یخچال خونه تون چیه؟ چه رنگیه؟ شماره موبایل پدر مادرت؟».

 

نامه که گرفتیم و آمدیم بیرون، تازه فهمیدم همین سوال ها را از محمد حسین هم پرسیده بودند. اول زیارت مشترکمان را از باب الجواد علیه السلام شروع کردیم. این شعر را خواند: 

 

«صحنتان را می زنم برهم جوابم را بده

این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است

جان من آقا مرا سرگرم کاشی ها نکن

میهمان مشغول صاحب خانه باشد بهتر است

گنبدت مال همه، باب الجوادت مال من

جای من پشت در میخانه باشد بهتر است»

 

 کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 48

 

احد داوری
۲۵ آبان ۹۹ ، ۲۱:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

دل رحمی هایش را دیده بودم، مقید بود پیاده های کنار خیابان را سوار کند، بخصوص خانواده ها را.

یک بار در صندوق عقب ماشین، عکس رادیولوژی دیدم، ازش پرسیدم: «این مال کیه؟» گفت: «راستش مادر و پسری را سوار کردم که شهرستانی بودند و اومده بودن برای دوا درمون. پول کم آورده بودن و داشتن بر می گشتن شهرشون!» به مقدار نیاز، پول برایشان کارت به کارت کرده بود و دویست هزار تومان هم دستی به آنها داده بود. بعد برگشته بود آنها را رسانده بود بیمارستان.

 

می گفت: « از بس اون زن خوشحال شده بود، یادش رفته عکسش را برداره!» رفته بود بیمارستان که صاحب عکس را پیدا کند یا نشانی ازشان بگیرد و بفرستد برایشان.

 

 کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 46

احد داوری
۲۴ آبان ۹۹ ، ۲۱:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

قرآن جیبی داشت و بعضی وقت ها که فرصتی پیش می آمد، می خواند: مطب دکتر، در تاکسی. گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می خواند.

 

اهل سینما نبود، ولی فیلم اخراجی ها را با هم رفتیم دیدیم. بعد از فیلم نشستیم به نقد و تحلیل. کلی از حاجی گرینف های جامعه را فهرست کردیم، چقدر خندیدیم.

 

 کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 45

احد داوری
۲۳ آبان ۹۹ ، ۲۰:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

کم کم روحیاتش دستم آمده بود. زیاد کتاب می خواند، رمان های انقلاب، کتاب خاطرات عزت شاهی و زندگی نامه شهدا. کتاب های شهدا به روایت همسرشان را خیلی دوست داشت: شهید چمران ، همت، مدق. همیشه می گفت: «دوست دارم اگر شهید شدم، کتاب زندگی ام رو روایت فتح چاپ کند». حتی اسم برد که در قالب کتاب های نیمه پنهان ماه باشد. می گفت در خاطراتت چه چیزهایی را بگو، چه چیزهایی را نگو. شعرهایش را تایپ و در فایل جدایی در کامپیوترش ذخیره کرد و گفت: «اینا رو هم ته کتاب اضافه کن»!

 

عادت نداشتیم هر کسی تنهایی بنشیند برای خودش کتاب بخواند. به قول خودش، یا باید آن یکی را بازی می داد یا خودش هم بازی نمی کرد، بلند می خواند که بشنوم.

 

کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 43

احد داوری
۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

هنگامی که جهاد مغنیه شهید شد، واقعا به هم ریخت. داشتیم اسباب اثاثیه خانه مان را مرتب می کردیم. می خواستم چینش دکور را تغییر بدهم، کارمان تعطیل شد. از طرفی هم خیلی خوشحال شد و می گفت: «آقا زاده ای که روی همه را کم کرد».

 

تا چند وقت عکس رسول خلیلی را روی ماشین و داخل اتاق داشت. همه شهدا را زنده فرض می کرد که «اینها حیات دارند ولی ما نمی بینیم» تمام سنگ قبرهای شهدا را دست می کشید و می بوسید. بعضی وقت ها در اصفهان و یزد اگر کسی نبود پا برهنه می شد، ولی در بهشت زهرا هیچ وقت ندیدم کفشش را در بیاورد.

 

تاریخ تولد و شهادت شهدا را که می خواند، می زد توی سرش: « ببین اینها چه زندگی پر ثمری داشتن ولی من با این سن، هیچ خاصیتی ندارم».

 

کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 42

احد داوری
۲۱ آبان ۹۹ ، ۲۰:۰۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

یک ریز حرف می زد و لابه لایش میوه پوست می کند و می خورد. گاهی با خنده به من تعارف می کرد: «خونه خودتونه بفرمایین».

 

زیاد سوال می پرسید. بعضی هایش سخت بود بعضی هم خنده دار. خاطرم هست که پرسید: «نظر شما در باره حضرت آقا چیه؟» گفتم: «ایشون را قبول دارم و هر چی بگن اطاعت می کنم» گیر داد که «چقدر قبولش دارید؟» در آن لحظه مضطرب بودم و چیزی به ذهنم نمی رسید، گفتم: «خیلی» خودم را راحت کردم که نمی توانم بگویم چقدر.

زیرکی به خرج داد و گفت: «اگه آقا بگن من رو بکُشید، می کشید؟». بی معطلی گفتم: «اگه آقا بگن،بله». نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.

 

کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 18

احد داوری
۲۰ آبان ۹۹ ، ۲۱:۴۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر