مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

 

همراه من یک قرآن، تسبیح، دفترچه کوچک تلفن و دفتر «سفینه غزل» بود، به اضافه کتاب تذکرة المتقین که حاوی مجموعه رسائل و اذکار عده ای از علما و فقهای بزرگ است و همگی پیرامون عرفان شرعی است. این کتاب را آقا سید کمال شیرازی در کرمان به من داده بود و در زاهدان انیس من بود. همچنین چهار تومان و دو قران در جیب داشتم. چون در زاهدان که بودم همه پول من پنج تومان بود که با هشت قران آن وقتی در ساواک زاهدان بودم، نان و تخم مرغ خریده بودم.

 

مرا به سلولی بردند. این سلول، مربعی دو متر در دو متر بود. نیمی از آن کمی بلند تر بود که به عنوان سکویی برای نشستن و خوابیدن در نظر گرفته بودند. روی آن هم تشکی پر شده از کاه قرار داشت. دو پتو به من دادند. من برای نخستین بار در چنین اتاقک کوچکی بازداشت می شدم. مدتی متحیر نشستم. دور و برم را نگاه کردم، دیدم در سقف، روزنه کوچکی هست که نگهبان برای مراقبت از زندانی جلوی آن رفت و آمد می کند و به آن سر می زند. همچنین در بالای در، روزنه کوچکی دیدم که پوششی روی آن کشیده بودند. در گوشه ای دیگر، چراغ کم نوری سوسو می زد که بیش از پانزده وات روشنی نداشت.

 

دقایقی پس از آن که مرا در سلول انداختند، در سلول باز شد و یک نظامی وارد شد، بعدا فهمیدم که نامش «استوار زمانی» است. پنج مامور دیگر هم با همین درجه به طور نوبتی نگهبانی زندان را انجام می دادند. دو تن از آنها میان زندانیان خیلی معروف بودند؛ یکی همین «استوار زمانی»  بود و دیگری رئیس این گروه، یعنی «استوار ساقی» بود که بعدا در باره او صحبت خواهم کرد.

استوار زمانی وارد شد و گفت: با خودت چه داری؟

گفم: می توانی بگردی.

 

او شروع کرد به بازرسی و گشتن. قرآن را بیرون آورد و گفت: این قرآن است؛ اشکالی ندارد، می توانی آن را نگه داری. ظاهرا وقتی مبلغ پول ناچیز را در جیب من دید، متاثر شد و دلش سوخت. بعد راجع به کتاب تذکرة المتقین پرسید و گفت: این کتاب دعاست؟ می خواست از من پاسخ مثبت بشود تا کتاب را هم پیش من بگذارد. اما به او گفتم: این کتابی در زمینه عرفان است و... سخنم را قطع کرد و گفت: بله، کتاب دعاست، کتاب دعا است؛ اشکالی ندارد، می تواند پیش شما بماند! این برخورد به روشنی نشان می داد که این مرد قصد کمک به من دارد. او به جز دفترچه تلفن که در جیبم بود، چیز دیگری از من نگرفت. رفت و من تنها ماندم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 119 و 120

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">