مقصود از یاد خدا سبحان الله و الحمد لله نیست!
عبدالاعلى، پسر أعین، از کوفه عازم مدینه بود. دوستان و پیروان امام صادق علیه السلام در کوفه، فرصت را مغتنم شمرده مسائل زیادى که مورد احتیاج بود نوشتند و به عبدالاعلى دادند که جواب آنها را از امام بگیرد و با خود بیاورد. ضمنا از وى درخواست کردند که یک مطلب خاص را شفاها از امام بپرسد و جواب بگیرد و آن مربوط به موضوع حقوقى بود که یک نفر مسلمان بر سایر مسلمانان پیدا مى کند.
عبدالاعلى وارد مدینه شد و به محضر امام رفت. سؤالات کتبى را تسلیم کرد و سؤال شفاهى را نیز مطرح نمود، اما برخلاف انتظار او امام به همه سؤالات جواب داد مگر درباره حقوق مسلمان بر مسلمان. عبدالاعلى آن روز چیزى نگفت و بیرون رفت. امام در روزهاى دیگر هم یک کلمه درباره این موضوع نگفت.
عبدالاعلى عازم خروج از مدینه شد و براى خداحافظى به محضر امام رفت.
فکر کرد مجددا سؤال خود را طرح کند؛ عرض کرد: «یا بن رسول اللَّه! سؤال آن روز من بى جواب ماند.».
- من عمدا جواب ندادم.
- چرا؟.
- زیرا مى ترسم حقیقت را بگویم و شما عمل نکنید و از دین خدا خارج گردید.
آنگاه امام اینچنین به سخن خود ادامه داد:
«همانا از جمله سخت ترین تکالیف الهى درباره بندگان سه چیز است:
«یکى رعایت عدل و انصاف میان خود و دیگران، آن اندازه که با برادر مسلمان خود آنچنان رفتار کند که دوست دارد او با خودش چنان کند
دیگر اینکه مال خود را از برادران مسلمان مضایقه نکند و با آنها به مواسات رفتار کند.
سوم یاد کردن خداست در همه حال، اما مقصودم از یاد کردن خدا این نیست که پیوسته سبحان اللَّه و الحمد للَّه بگوید، مقصودم این است که شخص آنچنان باشد که تا با کار حرامى مواجه شد، یاد خدا که همواره در دلش هست جلو او را بگیرد.»
مجموعه آثار شهید مطهری، ج 18، ص: 469 و 470