نامادری
شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۰۳ ق.ظ
خاطره ای از «شهید حمید باکری»
حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند. مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند.
رفتیم خانه شان، بیرون شهر، به من گفت: همین جا بشین من میام.
دیر کرد، پا شدم آمدم بیرون، ببینم کجاست؛ داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهر های ناتنی اش را. گفت: من اینجا دیر به دیر میام. می خواهم هر وقت آمدم، یک کاری کرده باشم.
سیره شهدای دفاع مقدس، ج 12 ص 34
۹۸/۰۴/۲۲