مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

 

یک ریز حرف می زد و لابه لایش میوه پوست می کند و می خورد. گاهی با خنده به من تعارف می کرد: «خونه خودتونه بفرمایین».

 

زیاد سوال می پرسید. بعضی هایش سخت بود بعضی هم خنده دار. خاطرم هست که پرسید: «نظر شما در باره حضرت آقا چیه؟» گفتم: «ایشون را قبول دارم و هر چی بگن اطاعت می کنم» گیر داد که «چقدر قبولش دارید؟» در آن لحظه مضطرب بودم و چیزی به ذهنم نمی رسید، گفتم: «خیلی» خودم را راحت کردم که نمی توانم بگویم چقدر.

زیرکی به خرج داد و گفت: «اگه آقا بگن من رو بکُشید، می کشید؟». بی معطلی گفتم: «اگه آقا بگن،بله». نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.

 

کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 18

احد داوری
۲۰ آبان ۹۹ ، ۲۱:۴۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

اولین باری که رفتیم قطعه شهدای گمنام، گفت: «برای اینکه این وصلت سر بگیره، نذر کردم سنگ مزار شهدایی رو که سنگ قبرشون شکسته، با هزینه خودم تعویض کنم!» یک روز هشت تا از سنگ ها را عوض کرده بود، یک روز هم پنج تا. گفتم: «مگه از سنگ قبر هم ثوابی به شهید می رسه؟» گفت: «اگر سنگ قبر عزیز خودت بود، باز همین رو می گفتی؟»

 

کتاب قصه دلبری (شهید محمد حسین محمد خانی) به روایت مرجان در علی همسر شهید؛ به قلم محمد علی جعفری، تهران، انتشارات روایت فتح، چاپ بیست و ششم، 1398، صفحه 41

احد داوری
۱۹ آبان ۹۹ ، ۲۰:۵۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 قابل توجه آنهایی که برای موفقیت منظر دیگران هستند!

 

دقیقا به خاطر دارم، عملیات والفجر چهار بود. به دستور حاج همت قرار شد با ۴۵ نفر نیرو از خاکریزی که در نزدیکی شهر پنجوین عراق بود دفاع کنیم. نیمه‌ های شب دیدم صفرخانی که آن زمان مسئول زرهی لشکر بود در فاصله‌ای حدود ۱۰۰ متری کمین‌های دشمن دارد یک خاکریز می‌زند.

رفتم نزدیکش و گفتم: «چه خبره؟ داری چکار می‌کنی»؟ گفت: «باید این خاکریز را به آن ارتفاع بغلی متصل کنیم تا بشود از آن دفاع کرد. ما نباید منتظر آمدن نیرو باشیم باید خودمان اقدام کنیم. تا خط تثبیت شود».

 

آن روز صفرخانی با همت و تلاشی بیش از حد تصور، کاری کرد کارستان. او با همین کار آن منطقه را که در حکم تنگه‌ احد بود برای ما حفظ کرد. 

 

چند خاطره دیگر از شهید صفرخانی

احد داوری
۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

اشک هایش دانه دانه می چکید روی گونه هایش.

 

[با اشاره به عکس شهدای در آلبوم گفت:] فرشته اینا همه عاشق آقا ابا عبدالله بودن. به خاطر آقا خیلی عرق ریختن، خیلی زخمی شدن، خیلی بی خوابی کشیدن، خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن، خیلی زیر آفتاب سوختن، اما یه بار نگفتن خسته شدیم، تشنه ایم، خوابمان می آید. به این عکسا نگاه می کنم تا اگه خسته شدم، یادم نره....

 

 گلستان یازدهم، ص 233

احد داوری
۱۳ آذر ۹۸ ، ۱۶:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

نامه را گرفتم و تا در را ببندم و به اتاق برسم چند بار آن را خواندم. نامه خیلی ساده و مختصر بود ... توی نامه نوشته بود:

 

بسم الله الرحمن الرحیم ... و سلام گرم از میان مالک اشتر ها و حبیب بن مظاهرهای واقعی اباعبدالله الحسین بر شما.

 اگر از احوال اینجانب بخواهی بپرسید، الحمد لله خوب هستم و اگر خدا قبول کند، دارم بندگی می کنم  امیدوارم روزی برسد که با پیروزی اسلام بر کفر جهانی و ریشه کندن ظلم با دست مبارک ولیعصر، شما زهرا خانم و خانواده محترم و حزب اللهی و انقلابی را از نزدیک ملاقات تازه داشته باشم و از شما می خواهم که در موقع عبادت و دعا از خداوند بزرگ برای این جانب طلب آمرزش گناهانم را بخواهی و همچنین از خداوند بخواهی که این جهادی که من در آن شرکت کرده ام و تو هم در آن شریک شده ای از هر دو قبول کند.... شما را به خدا می سپارم. خدمتگزار اسلام، علی چیت سازیان.

 

 گلستان یازدهم ص 110

احد داوری
۱۲ آذر ۹۸ ، ۱۸:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

(بخشی از خاطره زهرا پناهی همسر شهید چیت سازیان)

 

حس کردم مادر خودش به این ازدواج راضی است، زیرا داشت معیارهای مرا برای ازدواج یادآوری می کرد. یکی دیگر از ملاک هایم این بود که همسرم رزمنده باشد. به مادرم گفته بودم دلم می خواهد کاری برای انقلاب بکنم. دوست نداشتم سربار جامعه باشم. هدفم این بود که با ازدواج با یک رزمنده در مسیر انقلاب باشم و به کشورم خدمت کنم.

 

گلستان یازدهم ص 73

احد داوری
۱۱ آذر ۹۸ ، ۱۹:۳۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

نسبت به وظایفش توجه داشت. مرد بسیار مهربانی بود. ممکن بود ده رو نیاید و وقتی می آمد گاه پنج شش کیلو وزن کم می کرد، ولی با اینکه از وجودش خستگی، در حد خستگی رو به مرگ می بارید، مع الوصف اصلا انگار نه انگار؛ شوخی می کرد، دلجویی می کرد، عین یک دختر می نشست می پرسید تعریف کن ببینم چه کار کردی؟ به کتاب هایش خیلی علاقه داشت.

هر وقت می رفت با خودش کتاب می برد. آخرین کتابی که قبل از شهادتش می خواند ارشاد شیخ مفید بود که در باره وقایع مربوط به ائمه [علیهم السلام] است. وقتی شهید شد، یکی از چیزهایی که به من دادند همین کتاب بود. جوری رفتار می کرد که یادم می رفت ده روز است ندیدمش و آماده بودم ده روز دیگر نبینمش.

 

راوی: خانم داعی پور همسر شهید حسن باقری

ملاقات در فکه، (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 310

احد داوری
۱۰ آبان ۹۸ ، ۱۴:۳۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

وقتی ابراهیم هادی مجروح شد و او را به منزل آوردند علامه [جعفری] از ما خواست تا ایشان را به ملاقات ابراهیم ببریم. وقتی ابراهیم متوجه حضور علامه در منزل شد، با آن وضعیت خواست از جا بلند شود و گفت: استاد! شما چرا زحمت کشیدید، ما خوب می شدیم خدمتتان می آمدیم.

علامه جواب دادند: وظیفه ماست که به شما سر بزنیم، شما جانتان را در این راه گذاشته اید. امروز وظیفه ماست که به شما سر بزنیم. بعد علامه ادامه داد: هر بار شما می آمدید و درس می گرفتید، امروز نوبت من است که از شما درس بگیرم. ابراهیم که خیلی شرمنده شده بود، با ناراحتی گفت: نفرمایید استاد، ما خاک پای شما هستیم، هر چی داریم از شماست. دعا کنید سرباز راه ولایت باشیم ....

 

راوی: علی جعفری فرزند علامه جعفری؛

 سلام بر ابراهیم 2، ص 75

احد داوری
۰۹ آبان ۹۸ ، ۱۲:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یادداشت های روزانه شهید عبدالله قابل:

سه شنبه 22 بهمن؛ شب را در سوله استراحت کریم و از صبح عراق آتش عجیبی می ریزد، شاید [دشمن] پاتک سنگینی کرده؛ ولی توپخانه ما هم هر دقیقه گلوله هایش را نثارشان می کند. ساعت 8 صبح، اخبار می گفت که تاکنون 100 اسیر را به پشت جبهه انتقال داده اند و  هنوز ما [جلو] نرفته ایم. منتظریم فرمان بدهند تا دمار از روزگار صدامیان درآوریم. راستی [برادرم] علی و محمد [علیان نژاد] در سوله قبلی هستند. گاهی می آیند و سری می زنند.

 

از صبح چندین مرتبه هواپیمای عراقی آمده و به حول و قوه الهی نتوانسته اند کاری بکنند. خدایا در این لحظات اخر از تمامی گناهان ما بگذر و رزمندگان ما را پیروز بگردان و عمر امام را به بلندای آفتاب بگردان. ساعت 36/8 دقیقه صبح 22 بهمن.

 

راستی الان به یاد 500 تومان پولی افتادم که از تیپ سید الشهدا گرفتم . بعد از عملیات عاشورای 3، بابت رفتن به مشهد به هر نفر 500 تومان پول دادند و من نیز گرفتم ولی موفق به رفتن به مشهد نشدم. 500 تومان را به دفتر پشتیبانی تیپ سید الشهدا برگردانید یا به جبهه بدهید. 500 تومان دیگر هم صدقه دهید این هزینه ها را از پول جبهه ام بردارید. 22/ 11 ساعت 50/8 دقیقه.

 دسته یک، ص 611 و 612

احد داوری
۰۸ آبان ۹۸ ، ۱۰:۲۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 اواخر دی ماه، گردان به بچه ها مرخصی داد. وقتی به تهران رسیدیم من و  [ برادرم شهید] محسن [گلستانی] و چند تا دیگر از بچه های دسته، بعد از دو روزی ماندن در خانه، عازم مشهد شدیم. دو شب که در قطار رفت و برگشت بودیم، دو روز هم در مشهد ماندیم. در حرم امام هشتم، نگاهم که به آینه کاری صحن افتاد، به محسن گفتم: خیلی قشنگ کار کرده اند...

 

[گفت]: قشنگی اش در این است که کسی نمی تواند خودش را در آینه های شکسته ببیند. زائر وقتی وارد حرم می شود باید متواضع و دلشکسته باشد تا قابلیت دیدن یار را پیدا کند.

 من آن ظاهر دست ساخته را دیده بودم؛ ولی او متوجه راز نهفته در آن بود....

 

در بازگشت به جبهه، پدر و مادر سفارش زیادی هم به من و هم به محسن کردند که مراقب خودمان باشیم. در آن زمستان، سه برادر از یک خانه در جبهه بودیم و مادر سخت نگران بود. [یک شهید و دو زخمی سهم  این خانواده از عملیات والفجر هشت بود].

  

 راوی: حسین گلستانی

 دسته یک، ص 300 و 301

احد داوری
۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۸:۱۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

آقای رضایی اصرار داشت اخوی، مجید بقایی و بقیه دوستان، همراه ایشان به دیدار [امام] برویم. اخوی گفت: برویم به امام چه بگوییم؟ بگوییم این همه بسیجی آمدند، آموزش دیدند، لشکر ها همه آماده اند، ولی ما مسیری برای عملیات پیدا نمی کنیم؟ طرح هایمان ناقص است؟ من که رویم نمی شود، نمی آیم، بگذارید کارمان را انجام دهیم. آقای رضایی قانع شد

راوی: سرلشکر محمد باقری

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری) ص 297

احد داوری
۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۱:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

حسن روحیه انتقاد داشت و با جرات نسبت به خود و عملکرد قرار گاه خودش منتقد بود. او می گفت دانستن نقاط ضعف ما را از آفت های بعدی حفظ می کند.... او افراد را به طور مستقیم مورد بحث قرار نمی داد بلکه جمع می بست؛ می گفت ما در این عملیات خوب شناسایی نکردیم. عالمانه و حساب شده نقد می کرد. به کسی نمی گفت نتوانستی مسئله را حل کنی، می گفت مسئله مشکل است، باید وقت بیشتری بگذاریم تا حلش کنیم.

 

 ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 219

 

احد داوری
۰۱ آبان ۹۸ ، ۱۵:۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 حسن باقری صدای خوبی برای ذکر مصیبت و نوحه خوانی نداشت، از روی کتاب مقتل شروع به خواندن کرد. کلمه کلمه می خواند و اشک می ریخت. انگار همه سلول های بدنش همراه با او شروع به ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام کردند، جلسه به شدت منقلب شد

 

راوی: سردار علی زاهدی فرمانده تیپ 44 قمر بنی هاشم علیه السلام در عملیات محرم

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 275

احد داوری
۲۷ مهر ۹۸ ، ۱۷:۴۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

حسن به فرماندهان امیدواری داد، گفت نگران نباشید، خدا کمکمان می کند راهی پیدا می کنیم. پس از آن چراغ ها را خاموش کردند و در تاریکی روضه امام حسین علیه السلام و دعای توسل خواندند.

حسن ایستاد و بلند بلند گفت: خدایا مردم و امام منتظرند. چطور جواب شهدا را بدهیم؟ هر کاری بلد بودیم انجام دادیم، هرچه در چنته مان بود رو کردیم، هر چه راهکار بود بررسی کردیم، از ما دیگر بر نمی آید، هیچ کدام ادعایی نداریم، پیروزی دست توست. گفت خدایا به اراده تو از فردا شناسایی می رویم تا حالا هم به اراده  تو بوده. شاید در گوشه ای از ذهنمان بود که پیروزی مال ماست، این را هم امشب دور می اندازیم. خدایا به آبروی این همه بسیجی که اینجا شهید شده اند خودت کمکمان کن. ... از فردای آن روز راهکارهایی پیدا شد.

 

راوی: سردار فتح الله جعفری

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 249

احد داوری
۲۶ مهر ۹۸ ، ۲۱:۴۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر