مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی

مطالبی از قرآن و احادیث، نکاتی از سیره بزرگان و مقالات شخصی

مطالعات دانشجویی


امام خامنه ای:
باید در کشور ما و در میان جامعه‌ى ما ترتیبى اتّخاذ بشود که همه‌ى آحاد مردم به‌نحوى با قرآن انس داشته باشند و مفاهیم قرآنى براى اینها مفهوم باشد و معانى قرآن را درک کنند، به قرآن مراجعه کنند؛ ولو به طور اجمال از مفاهیم قرآنى سر دربیاورند.
(8 تیر 1393)

********************

امام خامنه‌ای:
«دشمنان می خواهند یاد شهدا احیا نشود برای اینکه جاده شهادت کور بشود» (6 اسفند 1397)

آخرین مطالب

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

 

حسن باقری اهمیت عملیات رادار را در این عبارت کوتاه بیان کرد:

«ما خیلی راحت به بلند ترین و دورترین جناح و عقبه دشمن رسیدیم. اگر مسئله را برای نظامی های دنیا تعریف کنند ماتشان می برد که چه طور ممکن است نیروی پیاده بتواند بعد از ده کیلومتر پیاده روی در دل شب، هدفی را بر روی تپه های خمی شکل پیدا کند، در عین حال به آن تک کند و بعد از آن ده کیلومتر هم پیش برود. شاید بعدها دنیا بفهمد که این عملیات یعنی چه! بعد از عملیات سایت و رادار بود که دیگر دشمن نتوانست مقاومت بکند و شروع به عقب نشینی کرد».

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید باقری)، ص 215

احد داوری
۲۵ مهر ۹۸ ، ۲۳:۴۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

در قرارگاه مسائل را دنبال می کرد. با آن جسم نحیف و مجروح، تلاشی که از ایشان می دیدم فوق تصور انسان بود. به دلیل بی خوابی های طولانی و کار زیاد، بدنش نمی کشید و قندش می افتاد، سرم که به او وصل می کردند بعد از چند دقیقه کمی جان می گرفت. در حالی که سرم به دستش وصل بود، می گفت این کار را بکنید و آن کار را نکنید.

راوی: سرلشکر محمد باقری

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 184

احد داوری
۲۴ مهر ۹۸ ، ۲۱:۴۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

حسن باقری در مقدمه گزارش خود از این عملیات [خمینی روح خدا فرمانده کل قوا] نوشت:

«یک نیروی حزب اللهی اگر ابتدا علم جنگ نداشت، اما با توجه به سوزش درونی اش برای انقلاب اسلامی و با توجه به ایمانش به اسلام، با انگیزه الهی به مملکت، به امام و ... باعث می شود که در مدت کوتاهی چنان شعور نظامی پیدا کند که به راحتی طرح عملیاتی ارائه دهد. خیلی از نیروهای حزب اللهی ما که در سپاه هستند، در تفکرشان بعد نظامی قوی دارند و مثل یک فرمانده نظامی زبر دست می اندیشند».

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید باقری) ص 145.

احد داوری
۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۹:۳۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

بیش از بقیه دنبال رصد کردن و استفاده از فرصت ها بود. به طور مثال، یک سخنران کارشناس دعوت می کردیم؛ مهمان یک جلسه ما بود، خدا حافظی می کرد و می رفت. پس از دو سه هفته متوجه می شدیم غلامحسین به او وصل شده و دیگر رهایش نکرده است. کسی را دیده آدم حسابی است، دنبالش رفته و پیدایش کرده است.

 

 راوی: محمود گلزاری؛ از دوستان و هم مسجدی شهید حسن باقری

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری) ص33

در بخش دیگری از این کتاب آمده است:

اینجا [ارومیه] خدمت حضرت آیت الله قریشی صاحب کتاب قاموس قرآن می رسم و گاهی اوقات سوال هایی از ایشان می پرسم: او در همان مدت کوتاه جستجو کرده بود تا بزرگان آن شهر را پیدا کند و لحظات خود را از دست ندهد  (ص 36 و 37)

 

احد داوری
۲۰ مهر ۹۸ ، ۱۳:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

اخوی ام تلاش می کرد افق دورتری را نشانم بدهد. بر من تاثیر می گذاشت. خیلی سختم بود، می گفتم: برای چه به مدرسه بروم؟ ول کن، انقلاب در معرض خطر است. می گفت: الان همه هستند، اگر نیاز باشد برای کمک می آیند. مرا سر کلاس فرستاد و گفت پنج شنبه و جمعه برای نگهبانی برو. از 15 فروردین 1358 مرا وادار کرد که کلاس کنکور بروم. سه چهار ماه وقت مرا با درس پر کرد و اجازه هیچ کاری به من نداد.

 

راوی: سرلشکر محمد باقری

منبع: ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری) ، ص 52

 

احد داوری
۱۹ مهر ۹۸ ، ۱۰:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

برای مرخصی از ایلام به تهران می آمدم، نزدیک کرج، نماز صبح داشت قضا می شد، از راننده خواستم اتوبوس را نگه دارد تا نماز بخوانم. راننده گفت تا تهران توقف نداریم. دید اصرار می کنم، بالاخره اتوبوس را نگه داشت. هوا سرد بود. در عرض دو سه دقیقه نماز را خواندم. وقتی برگشتم دیدم اتوبوس رفته و ساکم را هم برده است.

 

خاطرات شهید حسن باقری

منبع: ملاقات در فکه، ص 39

احد داوری
۱۸ مهر ۹۸ ، ۱۶:۵۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

صبح وقتی که برای رفتن به دو کوه آماده شدیم، فرمانده همه ما را جمع کرد و گفت: قرار است چند روز دیگر در این منطقه عملیات شود، فرمانده لشکر از گردان ما خواسته به خاطر آمادگی رزمی گردان در این عملیات شرکت کنیم. امام (رحمه الله) منتظر نتیجه مطلوب این عملیات است اگر خسته نیستید در این عملیات خط شکن باشیم.

هر چند بچه ها خسته بودند و دو شب را مجبور شده بودند بدون امکانات در بیابان های اردوگاه چنانه بخوابند و برای رسیدن و دیدار با خانواده هایشان لحظه شماری می کردند، اما شیرینی شاد کردن قلب امام (رحمه الله) چیز دیگری بود. تمام بچه ها قبول کردند تا در این عملیات به عنوان خط شکن وارد شوند، بعضی از نیروها همان جا در هوای سرد زمستان و با آب سرد غسل شهادت کردند و برای عملیات آماده شدند. بعد هم وارد عملیات شدیم.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 167

احد داوری
۱۶ مهر ۹۸ ، ۰۸:۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

باز هم مثل شب های قبل، نیمه شب که از خواب بیدار شدم، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده! با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم اما آخر شب وقتی از مسجد آمد دوباره روی فرش خوابید.

صداییش کردم و گفتم: داداش جون، هوا سرده یخ می کنی، چرا توی رختخواب نمی خوابی؟ گفت: خوبه احتیاجی نیست. وقتی دوباره اصرار کردم گفت: رفقای من الان توی جبهه گیلان رغب، توی سرما و سختی هستند، من هم باید کمی حال اونها را درک کنم.

 

 سلام بر ابراهیم 2 ص 227

احد داوری
۱۵ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

رنگ از چهره ام پرید، دیگر امیدم را از دست دادم، لحظه های آخر مقاومت بچه ها در کانال بود. یکی با بی سیم توانست با فرماندهان در عقبه تماس برقرار کند، او گفت: سلام ما را به اماممان برسانید، از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بود حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا نفر آخر جنگیدیم.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 182 و 183

احد داوری
۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۲:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

قبل از انقلاب با ابراهیم به جایی می رفتیم، حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگر عجله نداشتی؟ همین طور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام راه می رفت. ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود، کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.

 

راوی: امیر منجر

منبع: سلام بر ابراهیم2، ص 31

احد داوری
۰۷ مهر ۹۸ ، ۲۲:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امروز خیلی ناراحت کننده بود، دلخوشی داشتم که اینجا [ایلام در خدمت سربازی] نمازم قضا نشده است، البته چه نمازی! یک مشت الفاظ را خواندن. نمازهایم اصلا روح ندارد و فقط ناراحت از نخواندن آن هستم. حالا یا روی عادت یا روی وجوب آن. برای تنبه خودم، صبح تا ظهر آب نخوردم.

 

ملاقات در فکه، زندگی نامه شهید حسن باقری ص 38

احد داوری
۰۶ مهر ۹۸ ، ۲۱:۴۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

جنگی نابرابر بود، تا مردانگی و مروت داشت در مقابل ددمنشی و وحشی گری دشمن می جنگید. وقتی بعثی ها با برانکارد برای بردن مجروحینشان وارد میدان نبرد می شدند، بچه ها با اینکه می توانستند به راحتی آن ها را مورد هدف قرار دهند و از پا درآورند اما در اوج مردانگی به آنها امان دادند تا مجروحین خود را به عقب منتقل کنند. این مرام بچه های ایرانی بود، اما در عوض بهترین تفریح تک تیراندازهای مست بعثی، شکار مجروحان نیمه جانی بود که زخمی و بی رمق در وسط میدان افتاده بودند.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 177

احد داوری
۰۵ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 وقتش را تلف نمی کرد، از وقتی می آمد می دانست امروز چه کتاب هایی باید بخواند و چه مطالبی باید تهیه کند. از قبل برنامه ریزی می کرد و برنامه هایش را می نوشت. از حدود سیزده سالگی دفتر یادداشت روزانه داشت. همیشه در حال خواندن یا نوشتن بود.

راوی: مادر شهید

ملاقات در فکه، زندگی نامه شهید حسن باقری، ص 31

احد داوری
۲۳ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۲۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

وقتی ابراهیم برای آخرین بار به جبهه رسید قرار بود عملیات والفجر مقدماتی آغاز شود، البته با سر و صدای بسیار! آخرین جلسه هماهنگی فرماندهان در دهلاویه برقرار شد... جلسه بر قرار شد، بسیجی ها که بیشتر به عنوان راننده همراه فرماندهان به دهلاویه آمده بودند در بیرون از محل جلسه حضور داشتند، ساعتی بعد شام آوردند ظرف های نان و کباب وارد محل جلسه شد بعد هم نان و سیب زمینی برای بسیجی ها آوردند!!!

 

بعد از شام قرار بود ابراهیم هادی وارد محل جلسه شود و دعای توسل را شروع کند، اما همزمان با پذیرایی از فرماندهان صدای دعای توسل از بیرون محل جلسه شنیده شد! ابراهیم همراه با بسیجی ها دعا را شروع کرد. بعد از شام هر چه به ابراهیم گفتند که بیا و برای فرماندهان دعای توسل بخوان قبول نکرد او با ناراحتی می گفت: من دعای خودم را خواندم. جلسه به پایان رسید و همه آماده بازگشت به محل قرار گاه و لشکرها شدند، حاج حسین [الله کرم] می گفت: وقتی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم برایت نان و کباب آوردم.

 

 ابراهیم همین طور که پشت فرمان نشسته بود، نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد! بعد هم گفت: من با بسیجی ها نان و سیب زمینی خوردم، بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند. چیزی نگفتم، ابراهیم چند لحظه بعد گفت: تمام ما بسیجی هستیم وای به روزی که غذای بسیجی و فرمانده تفاوت داشته باشد، آن موقع کار مشکل می شود ...

 

راوی: مرتضی پارسائیان

منبع: سلام بر ابراهیم 2 صفحه 161 و 162

احد داوری
۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۴۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر